Wednesday, November 23, 2005

كافه ترانزيت


چند هفته پيش فيلم كافه ترانزيت رو ديدم . فيلم خوبيه. البته من فكر مي كنم فيلم نامه ي خوبي داره. يه داستان نو با پرداختي خوب . بعضي از جاهاش شبيه ماهي ها هم عاشق مي شوند هستش ولي فانتزي ها و لوس بازي هاي اون رو نداره . خيلي واقعي تره. داستان فيلم در مورد زنيه كه شوهرش رو از دست داده و توي شهر خودش زندگي نمي كنه يعني اصليتش جنوبيه ولي با يه آقاي ترك ازدواج كرده. ظاهرا ً خوشبخت بودن تا اينكه مرد مي ميره . توي جايي كه اون زندگي مي كنه رسم بر اينه كه وقتي شوهر زني مرد اون زن بايد با برادر شوهرش ازدواج كنه .حتي اگه اون مرد خودش زن و بچه داشته باشه. ريحانه حاضر نميشه كه اين كار رو بكنه و تصميم مي گيره خرج زندگي اش رو خودش بده . رستوران سر راهي متعلق به همسرش رو راه دوباره راه مي اندازه و چون فضا و غذاهاي خوبي هم درست مي كنه كارش خيلي مي گيره . از طرف ديگه برادر شوهرش در تمام اين مدت با رفتارهاش ريحانه رو اذيت مي كنه اما اون زير بار نمي ره . از اون جايي كه پرويز پرستويي(برادر شوهر) هم رستوران داره و با رونق گر فتن كار اون رستوران اون خلوت ميشه تصميم مي گيره با ريحانه در بيفته وكافه ي اون رو تعطيل كنه. خلاصه با كلي برو بيا پليس ببر و بيار و تهمت زدن به ريحانه موفق ميشه . صحنه ي آخر فيلم هم ريحانه رو نشون مي ده كه داره مي ره يه كافه اي رو از يه نفر اجاره كنه و دوباره كار كنه . اون از مبارزه دست بر نمي داره وتصميم مي گيره به كارش ادامه بده چون هم كارش ور دوست داره و هم بايد خرج بچه هاش رو در بياره. دوست جون مي گفت كه كاش داستان فيلم از اين هم تلخ تر بود و بيشتر نشون مي داد كه زنها يا زنهاي ايراني توي زندگي شون همين اميدواري هاي كو چك رو هم ندارند . الآن كه به فيلم فكر مي كنم مي بينم شايد بهتر بود بيشتر از اين تلخ باشه . داستان فيلم طوريه كه شما رو به زندگي اميدوار مي كنه . نمي دونم من هم ترجيح مي دادم كمي تلخ تر بود تا حقيقت رو عريان نشون مي داد. بازيه بازيگر زن خوب بود گرچه بازيگر مشهوري نبود اما شخصيتش طوري بود كه آدم پيوند خاصي با واقعيت برقرار مي كرد . پرويز پرستويي نقشش تكراري بود و من زياد كارش رو نپسنديدم.


..........................................................................................


روز دوشنبه ي اين هفته هم زنگ زدم به ويدا كه بيا تهران با هم بريم تئاتر "در ميان ابرها" رو ببينيم . امروز هم اجراي آخرشه. قرار شد از ساعت 2 بريم تو ي صف خلاصه من نتونستم زود بيام اون زود اومد . وقتي رسيدم تئاتر شهر ديدم يه صفي به چه طويلي كه همه مي خوان اين تئاتر رو ببينند. ما هم خوشحال كه نفرات اوليم . گيشه كه شروع كرد به فروش بليط دعوايي راه افتاد بيا به ديدن . يه نفر اومده بود توي صف به نمايندگي از 15 نفر . هيچي ديگه تا من بليط گرفتم مرد ِ گيشه رو بست و ويدا بلط گيرش نيومد . حالا من بليط داشتم او ن بي بليط. چه كار كنيم؟ به هر دري زديم يه بليط براي اون گير بياريم نشد كه نشد از طرفي يه اجراي فوق العاده هم گذاشتند كه ساعت 8 بود و ما هم نمي تو نستيم بريم . خلاصه به يه دختري بليط سانس6 رو فروختيم و از ديدن تئاتر هم دست بر داشتيم . اما بعدش بچه ها كه رفته بودن مي گفتن كه خيلي خوب بوده و تئاتر چند تا هم جايزه برده . من اگه مي دونستم همچين تئاتري هست روز آخر نمي رفتم . هفته ي قبل مي رفتم ولي من متأ سفانه دير فهميدم . كلي ناراحت شدم كه ويدا رو از كرج كشوندم بعدش اون 2 ساعت تو صف بود ولي نشد ببينيم . اصلن اين سيستم تئاتر توي كشور ما خيلي بيخود . اون از وضعيت فروش بليط . اون از وضعيت اطلاع رساني. هيچي ديگه ما دست از پا درازتر رفتيم كافه فرانسه چيز ميز خورديم كلي هم به شانس و مملكت و همه چي فحش داديم.

امتحان ميان ترم

اين ترم نمي دونم جرا اين قدر امتحان ميان ترم مي دم . امروز صبح كه يه امتحان ديگه داشتم اصلا ً دلم نمي خواست برم دانشكده . برم سر كلاسهايي كه هيچ لذتي نمي برم يا برم امتحان بدم. احساس مي كنم توي اين دو هفته ي اخير خيلي كسل بودم . البته الآن خيلي وقته كه ديگه نه از ته دل مي خندم نه به شادي زندگي فكر مي كنم . شايد يكي از دلايلي كه روحيه ام توي اين هفته بيشتر كسل شد اين بود كه فهميدم يكي از هم ورودي هاي پارسالم كه دوستم هم هست درخواست تغيير رشته داده و در اين تصميم آينده ي كاري علت اصلي بوده. مي گفت من خيلي آرماني در مورد جامعه شناسي فكر مي كردم . فكر مي كردم حداقل اگه آينده ي كاري تو اين مملكت نداره، از درسي كه مي خوني لذت مي بري اما دريغ از لذت . راست مي گفت دريغ و صد دريغ... سال اول كه پوست مارو با يه مشت درسهاي مزخرف عمومي كندند. امسال هم شايد بهتر از پارسال باشه اما جاي اميدي نيست.استادهاي دانشگاه خوب نيستند.درسها خيلي الكي فشرده شدند. توي درس نظريه هاي جامعه شناسي كه 4 واحد بيشتر نيست تو اگه واقعاً بخواي چيزي ياد بگيري شايد فقط بتوني 2 يا 3 تا جامعه شناس كلاسيك رو بشناسي. چه برسد به بقيه ي كلاسيكها و مدرنها. خلاصه اينكه حسابي حالم خراب بود. توي زندگي ام بدجوري موندم . نمي دونم مي خوام چي كار كنم هر چي به خودم اميدواري مي دم فايده نداره. اين از وضعيت دانشگاه و درس . از خوابگاه كه هرچي بگم كم گفتم.احساس ميكنم وقتم و عمرم داره فنا مي شه . البته امسال تو خوابگاه وضعم از پارسال بهتر شده . با هم اتاقي هام دوست شدم . مي تونم توي اتاق حرف بزنم و اگه كسي عقايدم رو بشنوه شاخ در نمي ياره يا بهم كافر و بي دين نمي گه. بچه ها با هم دوستن اما توي كار هم فضولي نمي كنن.شايد يكي از دلايلي كه خيلي بيشتر از سال گذشته خوابگاه مي مونم همين باشه. دنبال كار مي گردم كه هنوز پيدا نكردم و توي اين مورد از همه ي موارد نااميدترم. شايد به جرئت مي تونم بگم كه روزي نيست كه در مورد رشته ام فكر نمي كنم. هنوز نمي دونم درست انتخاب كردم يا نه.رشته ي جامعه شناسي توي دانشگاههاي ما فقط اسمش دهن پر كنه وگرنه نه توي رشته اش نه آينده اش هيچي پيدا نمي شه. واقعا ً الآن نمي دونم چرا دارم ادامه مي دم . فكرم اين قدر آشفته است كه چند شبه خوابهام همش تيكه تيكه اس . يه خورده مي خوابم بيدار ميشم فكر مي كنم دوباره مي خوابم بيدار مي شم فکر مي كنم باز مي خوابم. اينقدر تكرار ميشه تا صبح بشه. صبحهام كه مثل هميشه چاي درست مي كنم مثه يه آدم خوشحال و اميدوار صبحانه مي خورم. كلاس مي رم. كتابخونه يا سايت. بوفه و سلف. مي رم مي يام. مي رم مي يام. مي خورم مي خوابم . مي خورم مي خوابم تا شب بشه . بعد مي خوابم. مي خوابم مي خوابم .

Thursday, November 03, 2005

فرياد آزادي خواهي از حنجره ي گنجي


امروز نوشتن از كسي كه بيشتر عمر دوران اصلاحات را در زندان گذراند چندان آسان نيست. نوشتن از كسي كه يادآور دوراني پر تلاطم و آشوب در ايران بود نه تنها ناراحت كننده است كه از لحاظ سياسي هم مشكل زاست. امروز ميدان براي حمايت از گنجي خاليست و در اين ميدان خالي ست كه بايد سراغ ياران او را گرفت. كساني كه سالها خود را پشت ديوار گنجي پنهان كردند و با نام او چه بازي ها كه نكردند. آري امروز كه هيچ كس جز عده ي معدودي نه از لحاظ حمايت تئوريك بلكه از منظر حقوق انساني هم پشت او را خالي كرده اند، بايد يارن اصلي گنجي و مدافعان حقوق بشر را شناخت. در فضايي كه اختناق اجازه ي بردن نام او را نمي دهد سخن گفتن از گنجي يعني سخن گفتن از درد. به حق كه حاكميت خوب در سياست هاي اتخاذي اش در مورد او موفق بوده. نه در روزنامه اي نامي از اوست، نه در سايتي ، نه در دانشگاهي . آنها كه بايد از اين رعبي كه ايجاد شده خوب ترسيده اند و سكوت اختيار كرده اند. دوست آزادي خواه خود را تنها گذاشته اند و سكوت پيشه كرده اند. حاكميت مي خواست كه با پافشاري بر موضع خود در آزاد نكردن گنجي و آزار و شكنجه ي او زهر چشمي بگيرد كه انگار واقعا ً به خواست خود رسيده. گنجي به جرم ايستادگي بر عقيده ي خود در زندان است و پايداري او بر مواضع خود به حق ستودني است. همه ي ما مي دانستيم كه دوران جديد دوران سختي خواهد بود اما امروز نمي توانم باور كنم آنها كه سنگ آزادي به سينه مي زدند تا اين حد محافظه كار شده اند. قرار نيست از گنجي قهرمان بسازيم ، قرار نيست كه او را اسطوره ي آزادي خواهي كنيم اما بايد گفت كه مقاومت گنجي جاي تأ ملي براي آنان كه به دنبال ازادي مي گردند باقي مي گذارد. گنجي هم انسان است و به عنوان يك انسان حق دارد كه ازاد باشد . بيان عقيده حق اوست . اما چرا برخلاف ديگر آزادي خواهان پوشالي كه امثال انها هم كم نيست آماج حمله قرار گرفته است ؟ آيا پاسخ اين نيست كه او پايدري كرده و از عقايد خود عدول نكرده است؟ مانند اصلاح طلبان حكومتي، امروز محافظه كاري نو با شعارهاي پوچ نشده است. او به آنچه كه گفته عمل كرده و تمام دروغ هايي را كه حاكميت سر داده رسوا كرده است. آري جرم او رسوا كردن ماهيت اصلي آنها ست كه امروز با جامه اي نو وارد حكومت شده اند و تير او جايي را نشانه رفته است كه كسي جرئت سخن گفتن از آن را ندارد. ما همه سرنوشت حكومت هاي خودكامه را مي دانيم . مي دانيم كه هيچ آينده اي براي آنان متصور نيست اما باز هم چرا به اين حكومت آويزانيم؟ جز اين نيست كه مي ترسيم . كسي كه امروز از گنجي به عنوان انساني كه به جرم بيان عقيده دربند است ، حمايت نمي كند بزدل است. كساني كه به مواضع گنجي اعتراض دارند ولي از سويي دم از آزادي ، دموكراسي خواهي و حقوق بشر مي زنند اما از آزادي او حمايت نمي كنند ، شعار دروغ سر مي دهند. فردا اگر باز هم گشايشي در اين فضاي اختناق ايجاد شود همين جيره خواران حاكميت اند كه با نامي نو مي آيند و خود را آزادي خواه و اصلاح طلب مي نامند. گنجي خود گفته كه به دنبال جمع كردن حامي نيست و هيچ انتظاري از ديگران براي پشتيباني ندارد و تنها بر عقيده ي خود مي ايستد، اما اين وظيفه ي كساني ست كه به پي آزادي اند تا از حنجره ي گنجي فرياد آزادي خواهي سر بدهند.

Tuesday, November 01, 2005


آزادی حق گنجی است