به كوچه بايد رفت
گرچه ماشين ها از ميان ما و آفتاب مي گذرند
به كوچه بايد رفت
اين همه آسمان در پنجره جا نمي شود.
مي خواهم در جنوبي ترين جاي روحت
آفتاب بگيرم
چراغ سقفي به درد شيطان هم نمي خورد
آن كه پرده را مي كشد
نمي داند
هميشه صداي كسي كه آن سوي خط ايستاده
فردا مي رسد
بگذار هر چه مي خواهند
چفت در را بيندازند
امشب از نيمه ي تاريك ماه مي آيم
وتمام پرده ها و رداها را
تكه تكه خواهم كرد
بگذار براي بادبادك و شب تاب هم
اتاقي حوالي جهنم اجاره كنند
من هم خواهم رفت
مي خواهم پيراهنم را به آفتاب بدهم
گراناز موسوی