Wednesday, February 22, 2006

صدقه و دفع بلا يا عوامفريبي

امروز سر كلاس اخلاق اسلامي آقاي روحاني كلاس داشت راجع به صدقه و مصاديق اون حرف مي زد مي گفت كه يكي از مصداقهاش خوش خلقيه و اخلاق خوب مثل صدقه است كه باعث دفع بلا مي شه . من ياد يكي از حرف هايي كه چند روز پيش يكي از دوستهام راجع به صدقه مي زد افتادم . مي گفت چند روز پيش آژانس گرفته بودم زود برسم به مترو ‏ سوار ماشين كه شدم به راننده گفتم اگه ممكنه سريع تر بره من به حركت قطار برسم . گفت خانم من صبح تصادف كردم . دوستم فكر كرده راننده اين رو در جوابش گفته اما بعد راننده ادامه داده كه من صبح صدقه هم داده بودم اما نمي دونم چرا تصادف كردم . مي گفت از خنده داشتم مي مردم . از اين مردم ساده لوح و زود باور و بي عقل اما من داشتم به جريان فروش گناهان در كليساي كاتوليك در قرون وسطي فكر مي كردم و با خودم ميگفتم آخه اون چه فرقي با اين جريان داره فقط صورتش كمي عوض شده در صورتي كه باطن كار همونه.

Sunday, February 19, 2006

چهارشنبه سوري

فيلم رو ديروز ديدم . نمي دونم چي بگم يعني مي دونم اما چون از فيلم خيلي خوشم اومده هر چه قدر كه به جنبه هاي فيلم فكر مي كنم باز هم مي بينم به يه جاش نپرداختم .داستان رو نمي گم چون از جذابيتش كم مي كنه بايد فيلم رو ديد و به نظرم داستانش تعريف كردني نيست . اما موضوع شايد زياد جديد نبود ولي جسارت خوبي از سوي كارگردان در پرداخت ديده مي شه . همراه شدن جريان اصلي فيلم با روز چهارشنبه سوري يه ويژگي خوب فيلم بود . البته دو تا ويژگي خوب داشت .
فيلم روايت مي شه بدون اينكه قضاوت بشه . يعني شما پيشداوري از سوي كارگردان نمي بينيد . تماشاگر درگير فيلم مي شه اما بعد از فيلمه كه افكارش به سراغش مي ياد و اونجاست كه راجع به موضوع فكر مي كنه . كساني كه مدرن فكر مي كننديه قضاوتي دارن و كساني كه پا در سنت دارن يه جور ديگه . شخصيتها سياه و سفيد نيستند . هم خوبن و هم بد . مثلاً سيمين ، با اينكه شايد در اغاز به نظر بياد كه داره با كارهاش يه زندگي رو از هم مي پاشونه اما رفتارها و افكارش بعداً هم روي منفي اش رو نشون مي ده هم مثبت.
چند آسيب اجتماعي رو به صورت جدي مطرح مي كنه و خوب هم بهش مي پرداره. مثل زن دوم حالا چه با عنوان صيغه ، دوست دختر و...، بعدي طلاق ، رفتار خاله زنك بازي در بين همسايه ها و روابط اعضاي يه آپارتمان، به نوعي مخاطب منتقد مي تونه فكر كنه كه كارگردان در جايي از فيلم جشن 4شنبه سوري و آتش بازي رو زير سؤال مي بره . اما در عين مطرح شدن اين موارد شما هيچ جاي فيلم نيست كه اشك بريزيد يا گريه كنيد حتي لحظات مفرحي هم داره . اما فيلم طوري كار شده كه شما با اينكه گريه نمي كنيد اما سخت به فكر فرو مي رويد.
اما بازيهاي فيلم . حيف اين همه استعداد بازيگري كه خوب ازشون استفاده نمي شه . من كار سه بازيگر اصلي فيلم رو خيلي دوست داشتم . هديه تهراني واقعاً نقش يه زن خونه دار رو كه تنها فكرش نجات زندگي اش هست رو خوب بازي كرده بود . سيمرغ حق اش بود . اما اين ترانه عليدوستي. عجب موجوديه . اون جاهايي كه ترانه داره با خودش فكر مي كنه و مونده كه آيا بره واقعيت رو به هديه تهراني بگه خيلي خداست . خيلي از بخش هاي داستان از ديد ترانه عليدوستي هست اما تك روايي نيست .حميد فرخ نژاد هم كه دستش درد نكنه بالاآخره پس از مدتها استعداد خودش رو دوباره نشون داد . اما پس از مدتها پانته آ بهرام رو روي پرده ي سينما ديدم كه برام خيلي لذت بخش بود .
*فكر مي كنم سيمرغ بلورين بهترين فيلم رو تو اين قحطي جشنواره ي امسال بايد به چهارشنبه سوري مي دادند.
**بعد از تماشاي فيلم هوس كردم امسال براي اولين بارچهارشنبه سوري رو برم بيرون و توي خونه خودم رو زندوني نكنم.

Thursday, February 16, 2006

اين روزها ذهني چنان آشفته دارم كه توان گفتنم نيست

نمي دونم توي زندگي ام دنبال چي ام؟ به چي مي خوام برسم . فرداها و راه آينده چنان برايم تاريك است كه تشخيص راه برام سخت شده . نياز دارم با كسي حرف بزنم با كسي كه درد من رو بفهمه . خسته از اين همه دورويي و جفا به دنبال خودم مي گردم. هر بار كه مي خورم زمين و مي شكنم . خورده شيشه هام را از اطراف جمع مي كنم و به هم مي چسبونم به اميد اينكه شكستم آغاز راه پيروزي است . اما مشت هاي بعدي چنان سخت بر سرم فرود مي آيد كه ديگر توان برخاستنم نيست . دردهايم را پاياني نيست و زخم هايم را مرهمي. دنياي من تيره شده و بالهايم را قدرت پريدن نيست . منفعل شده ام و انگار دهانم را قفل زده اند . مي ترسم . من از فردا مي ترسم . روحم در جسمم جاي نمي گيرد و جسمم گنجايش روحم رو نداره . شانه هايم سنگين شده . من نگرانم . نگرانم . نگرانم .... به دنبال روزنه اي مي گردم كه نوري رو ببينم اما نسيت ، نيست .... هيچي نيست . مثل گويي مي مونم كه دور خودش مي چرخه و راه آغاز و پايانش يكي ست . از اين نقطه به نقطه اي ديگه در حال پاس داده شدنه. از اين محيطي كه در اون زندگي مي كنم در عذابم و راهي براي گريز ندارم . در قفس زنداني ام . كاش توان فرار داشتم . هر جيزي ذهن مرا درگير مي كنه و در آخر هم به نقطه اي تاريك مي رسه . نمي تونم فكر نكنم . نمي تونم بي تفاوت بگذرم . جسماً و روحاً آسيب ديده ام . جسمم در جنگ نابرابر ازارهاي جنسي تنها و سرد شده . چنان سرد كه بوسه هاي بهترين و عزيزترين آدم زندگي ام ديگه هيچ احساسي رو در من بر نمي انگيزه . من تلخ شده ام . تلافي و انتقام آرامم نمي كنه چون مي دانم كه اين راهش نيست چون از انتقام لذتي نصبيم نشده و نمي شود. ناملايمت هاي روزگار داره از پا درم مي ياره و من نمي دانم كه چي كار كنم . از جاي شلوغ مي ترسم . نمي دانم از كجا دستي كثيف و خشن ، شهوت پرست و جوياي ارضاي نياز جنسي سر بر مي ياره و جسمم را لمس مي كنه و من اون لحظه مي شكنم . هر بار كه بيشتر تكرار مي شه . توانم در صبور بودن كمتر ميشه و فرياد هاي عصبي و خشمناكم چشمان ديگران رو به من خيره مي كنه و ملامت و سرزنش را در چشمان اطرافيانم مي خوانم . مي خوانم، كه چرا اعتراض مي كني ؟ تو كه به خاطر جنسيتت حقي براي اعتراض نداري . حق نداري. بايد بپذيري . اما من نمي خوام بپذيرم . گرچه هميشه توي اين زندگي سخت دنبال حق ام بودم اما باز اين فرهنگ و اين تربيت گاهي چنان چسبي بر دهانم مي زند كه نمي توانم آن را بكنم....

دستمالي مي خواهم
چنان سپيد
ببندم اين زخم هاي سياه را

باز كنم جعبه ي آبرنگ را
رنگي سپيد
به كبودي ها زنم

دست ها را در خون تو فرو كنم
بر ديوار بپاشم

برگ ها را بر اين سقف بچسبانم
كه رفتنت ،هيچ گاه از يادم نرود
و اشك را همدم اين روزهاي تهي كنم

اين روح چنان شلاق خورده است
كه ديگر با هيچ نگاهي نخواهد لرزيد

Sunday, February 12, 2006

بچه هاي طلاق


مدتيه كه در اثر دوتا اتفاق ذهنم سخت مشغول مقوله ي طلاق و خيلي موضوعات مرتبط با اون شده. خانم همسايه بالايي ما كه متاركه كرده پسر 4 ساله اي داره كه حاصل ازدواج ناموفقش بوده . توي دادگاه مهرش رو بخشيد به اميد اينكه دادگاه بچه رو به اون واگذار كنه . اما طبق قانون اين مملكت بچه تا 7 سالگي مي تونه خونه ي مادرش باشه. اين كودك با مادر و مادر بزرگ و پدر بزرگش زندگي مي كنه و به زندگي در اين محيط عادت كرده . اما از طرفي پدرش هم خواهان بچه است و چون هيچ مورد بيماري يا اعتياد يا بيكاري نداره بچه بعد از 7 سالگي مي ره خونه ي پدرش . من از همين حالا دارم به روزي فكر مي كنم كه علي كوچولو بين اين دعواي پدر ومادر خورد مي شه . اينكه كودكي 7 سال در محيطي رشد كرده، به تربيتي خو كرده و الآن آرامش داره، اما فردا چي ميشه . در طي اين چند سال علي حتي 1 شب هم پيش پدر نخوابيده چون نمي تونسته . نه اينكه از پدر متنفر باشه . نه پدرش رو دوست داره و من اين صحنه رو بارها ديدم كه علي بغل پدرش پريده كه برن بيرون . اما اينجا علي چي ميشه . مورد همسايه پاييني ما كه از اين بدتره . پدر ومادر طلاق گرفتند و بچه 4 يا 5 ساله ي اونها رو به حال خودش رها كردن . مادر گفته بچه رو نمي خواد . پدر هم بچه رو گذاشته پيش مادرش و رفته دنبال كار وزندگي خودش . يه روز هست يه روز نيست . مادربزرگ مازيار به مامان گفته بود مازيار نياز به آدم جووني داره كه پا به پاش بدوه نه من كه پام لبه گوره . گاهي وقتا بهم مي گه مامان بزرگ چهار دست و پا بخواب من روي كولت سوار بشم.
از اين موارد كم نمي بينيم . كودكاني كه گاهي مثل مازيار به حال خودشون رها شدن يا مثل علي كه بين خواسته ها و كشمكش هاي پدر ومادر شكسته مي شن. من آدمي نيستم كه به طلاق معتقد نباشم و فكر مي كنم اگردو نفر نمي تونن با هم زندگي كنند نبايد به خاطر بچه و هزار دليل ديگه به زندگي مشترك ادامه بدن چون اون هم مشكلات خودش رو داره . اما چرا آخه؟ چرا ما كمي خود رو در مقابل كودكي كه به دنيا مي آوريم مسئول نمي دونيم . چرا اينقدر عجولانه و از روي خوشي بچه اي به دنيا مي ياريم كه به چنين سرنوشتي دچار بشه . كاش اگر جدايي هم مي خواد اتفاق بيفته كودكي در اين ميان نباشه . يا حداقل بشه از راهي اين مشكل رو حل كرد . قانونهاي حمايتي از زن بيشتر باشه يا يكي از والدين گذشت كنه و يا كمي احساس مسئوليت كنيم در برابر فرزندي كه به دنيا آمده و اون رو به حال خودش رها نكنيم . ازدواج هاي عجولانه و نادرست و بعد هم كودكان متولد شده در اين تصميم نادرست مشكل رو دوبرابر مي كنه و كودكي سرخورده رو پرورش مي ده.
* اين مواردي رو كه نقل كردم من به صورت غير مستقيم از زبان مادرم شنيدم.

Tuesday, February 07, 2006

جريان اسلاميزاسيون توسط افراطيون

به به . مي بينم كه داريم به يك كشور اسلامي تبديل مي شيم . مباركه جريان به آتيش كشيدن سفارت دانمارك رو كه ديگه همه مي دونن. مسلمانان افراطي . كم توي مجامع جهاني منفوريم از اين كارها هم مي كنيم . مي دونيد خيلي خوشحالم كه احمدي نژاد رئيس جمهور شد اين آدمهايي كه دست به اين كارها مي زنن همون كسايي اند كه سالهاي رياست جمهوري خاتمي همين كارها رو در پشت پرده مي كردن اما الان اومدن توي متن جامعه و دارن افراطي گري و تعصب خودشون رو فرياد مي زنند . ديگه اينكه اين جور آدمها از طريق محافل اسلامي در كشور رهبري مي شن براي همه روشنه .اينها همون آدمهايي هستن كه در مراسمهاي عزاداري رگ مي زنند و اشكهاي بهشتي مي ريزند . نمي دونم چند نفر از شما به اين محافل راه داشتيد . اما من از صدقه سر يكي از فاميل هاي نزديكم ان موقع كه عقلم نمي رسيد يك بار به مراسم هاي عزاداري اينها در خانه اي در الهيه رفتم .حالا فكر مي كنيد صاحب مراسم كي بود ؟ بله آقاي فلاحيان عزيز: ‏ مجري قتلهاي زنجيره اي . بايد ديد كه اين مردم كي هستن و چي فكر مي كنند . همين آدمها در دوران خاتمي خوب موش مي دوندند و تمام تلاش خودشون رو براي يك دست كردن حكومت مي كردند و ما ملت خر لبخندهاي زيباي خاتمي رو تماشا مي كرديم . اميد داشتيم به چي به هيچي . به اينكه وضعمون به جاي اينكه خوب بشه بدتر هم شد . چه اميد پوچي . رهبر اين جريانات شخص رهبر جمهوري اسلاميه و اين كشور از نظر سياسي و ضعيتش درست نمي شه تا وقتي كه اينها در حكومت اند . اصلاح و تغيير در اين ساختار حكومتي ديگه فايده نداره . اين دومين سفارتخونه ايه كه در تاريخ اين كشور تسخير مي شه و انگار تاريخ بايد دوبار تكرار بشه تا به حقايق پي ببريم.
ديروز وقتي وارد دانشگاه شدم اعلاميه اي ديدم كه در اون از دانشجوها و اساتيد خواسته شده بود كه در اجتماع اعتراضي توهين به پيامبر اسلام شركت كنند و كلاسهاي عصر را هم تعطيل كنند كه تعدادي از دانشجوها هم رفتند . اما امروز در حالي كه توي سايت نشستم و دارم اين مطلب رو پست مي كنم دوتا مرد دارن عكس هاي خميني و خامنه اي روبه ديوارسايت نصب مي كنند . اين تابلوها در طي سالهاي گذشته از ديوارهاي دانشكده كنده شده بود اما باز هم مي بينيم كه يك مكان علمي داره به يه بتكده تبديل مي شه.

Sunday, February 05, 2006

عينيت در علم

امروز سر كلاس نظريه هاي 2 ،اباذري از عينيت در علم صحبت كرد و شرط عيني شدن علم و نظريات مختلف رو ورود به جهان سوم عنوان كرد . جهان اول جهان سوژه است. جهاني كه در ذهن آدمي ساخته مي شه و جهان دوم جهان ابژه هست كه در خارج وجود داره . طبق سنت كانتي اين سوژه است كه ابژه رو به وجود مي ياره اما اباذري مي گفت براي عينيت يافتن يك نظريه لازم هست كه يك نظريه در جهان سومي* مطرح بشه و در مورد اون بحث و جدل بشه . قوت يك نظريه در اين كشمكش و دفاعيات و رديات تعيين مي شه. هيچ نظريه اي اساسي براي هميشه صادق بودن نداره و مي تونه خيلي راحت و گاهاً سخت(در مورد نظريات قدرتمند) از درجه ي اعتبار باطل بشه. در واقع جهان سوم جهاني است كه ما مي سازيم و اين جهان حتي روزي در برابر ما مي ايسته .دنياي ما ابژكتيو است چون ما آن راساخته ايم
اما در مورد آسيب شناسي جامعه شناسي ايران هم حرفهايي زد. اباذري كلاً قائل به سنت در جامعه شناسي است و اين علم رو داراي سنت مي دونه . اعتقاد داره هر نظريه پرداز و محققي بايد يك سنت جامعه شناسي داشته باشه . در دپارتمان جامعه شناسي اون ور آب هر دانشگاهي نماينده ي يك سنت است . طبق اين سنت هر دانشجويي وارد اون دانشگاه بشه كاركردگرا و ساختارگرا يا تضاد گرا و.... بار مي ياد اين مسئله باعث مي شه كه عرصه ي بحث و جدل قوي بشه و هر نظريه ي جديدي توسط يك دانشگاه كه يك سنت دارد مورد نقد واقع بشه . اما در ايران اصلاً سنت جامعه شناسي وجود نداره مثلاً در دانشگاه تهران يا علامه هيچ سنت خاصي وجود نداره و برنامه ي تحقيقي بخصوصي نيست و باعث ميشه جامعه شناسي كه حتي 30 سال تحقيق و تدريس كرده هيچ ثمره اي نداشته باشه. داشتن سنت علمي و پرورش در اون فرد رو مقيد به تحقيق و موضع گيري مي كنه و باعث مي شه پس از سالها اگر نظريه اي مطرح كنه راحت از اون كوتاه نياد. البته بيشتر تأكيد داشت اين مسئله در داخل دانشگاه است و ما در بيرون از دانشگاه فضاي بهتري رو مي بينيم . اما يه چيزي هم گفت كه به نظر من چندان درست نيست . مي گفت اين دانشجوهاي مسلمان و پايبند در اين دين كه اصلاً به قصد نجات دين اسلام از اتهامات وارده به دانشگاه اومدن به خاطر داشتن اين موضع گيري در فضاي دانشگاه فعاليت زيادي دارند و خوب هم پيش مي رن . من اين حرف رو قبول دارم اما اباذري به اين نكته اشاره نكرد كه در يك نظامي كه طبق يك ايدئولوژي اداره مي شه فضا خيلي بيشتر براي طرفداران اون عقيده باز هست تا كساني كه نظراتي مخالف بااين نظام دارن . من فكر مي كنم نميشه از اين نكته چشم پوشي كرد كه اونها حمايت قوي حكومت و حتي كادر مديريتي دانشگاه رو در پشت سر دارن اما بقيه افرادي كه آراي مخالفي دارن چي دارن؟؟؟
جهان سوم فقط يك اسم عددي هستش و منظور جهان سوم سياسي و اقتصادي نيست*

Thursday, February 02, 2006

فيلم

:گفتم راجع به فيلم هايي كه ديدم مي نويسم . حالا از فيلم هاي ايراني شروع مي كنم
به نام پدر
اولين فيلم كه به نام پدر بود و جايزه ي بهترين فيلم رو تو بخش مسابقه برد . ارزيابي ام از فيلم خوبه اما نه طوري كه بخوام بهش بهترين فيلم بگم . اين جايزه اي هم كه گرفت به خاطر اين بود كه سطح رقابت خيلي پايين بود مثل يه كلاس درسي كه در حد متوسطه و كسي كه نمره ي 16 مي گيره شاگرد اول كلاس مي شه . حاتمي كيا تو اين فيلمش زياد به جنگ نپرداخته بود فقط اتفاقي كه براي خانواده ي فيلم مي افته به جنگ مربوط مي شه . جنبه ي تراژديك فيلم خيلي قوي بود . يه جاهايي هم كارگردان تماشاچي رو غافلگير مي كنه كه خيلي فيلم جالب مي شه. اما كشمكش ها و اضطراب هاي توي فيلم حاتمي كيا در مورد پرواز دخترش من رو ياد آژانس شيشه اي مي انداخت . نسبت به بقيه ي كارهاي حاتمي كيا ضعيف بود. اما بايد بگم حاتمي كيا توي ديدش خيلي بيشتر از گذشته واقع گرا شده و از اون ايده آل گرايي بيرون اومده يعني نگاهش تلخ تر شده كه پايان فيلم مؤيد همين نكته است
آفسايد
من اصلاً علاقه اي به فوتبال ندارم اما تا اين فيلم رو نديدم به جذابيت اين ورزش و هيجاناتش واقف نشدم . واقعاً مثل اينكه فوتبال رو تو استاديوم ديدن چيز جالبيه . اما كار جعفر پناهي هم خيلي عالي بود شما داستان اين بازي رو با كشمكش ها و دعواهاي چند تا دختر كه مي خوان برن تو استاديوم و فوتبال ببينن دنبال مي كنيد. يكي از مشكلات اصلي كشور ما رو بازگو مي كنه . حضور زنان در فضاهاي عمومي و تابوهاي اون رو هم خيلي جالب در سطحي عامه پسند مطرح مي كنه . روند داستان خوب پيش مي ره اما فيلم چندان خوب تموم نمي شه نمي گم پايان تلخي داره اما فيلم غم انگيز تمام مي شه . شادي مردم براي رفتن ايران به جام جهاني باعث پيوند و ارتباط مردم با هم مي شه . جايي كه روح جامعه خودش رو نشون مي ده . در اين جامعه و شادي هاست كه غم ها و تمام مشكلاتي كه شما در فيلم مي بينيد به فراموشي سپرده مي شه گرچه باز هم اين مسائل به قوت خود باقي هستن. آي تئوري شكل گيري امر مقدس توي جامعه از دوركيم توي سرم دور مي زد. حيف شد كه فيلم توي بخش مسابقه نبود
جايي در دوردست
فيلم عامه پسندي بود كه شايد توي اكران عمومي مورد استقبال قرار بگيره . داستان يه عشق كه خوب شروع مي شه اما خيلي بد پرداخت مي شه و پايان خيلي نوجوان پسندي و رومانتيكي داره. غير از فيلمبرداري و تصاوير زيبايي كه در فيلم وجود داشت شايد چيزجالب ديگه اي نداشت . بازي بازيگرها هم كه زيا د جالب نبود و در خيلي موارد كارگردان در پرداخت كوتاهي كرده بود. اما بايد گفت نقطه ي اوج خوبي داشت و اون جايي بود كه پسر عاشق رو از روي يه درخت بلند و تنومند پرتش مي كنن پايين
كارگران مشغول كارند
كارگردان ماني حقيقي كه براساس طرحي از كيارستمي نوشته شده بود و پر از بازيگر معروف بود
ديالوگهاي خيلي جالبي داشت و در حين جريان بي معني فيلم،زندگي 4 نفر از شخصيتهاي اصلي كه با هم دوست هستند مرور مي شه. از فيلم زياد بدم نيومد اما چندان هم برام جالب نيود . تلاش آدم ها براي انداختن سنگي دراز كه سالهاست لبه ي يه پرتگاه قرار گرفته به صورت جدي تبديل به يه فيلم مي شه . اما در ديدن اين فيلم فقط نبايد به داستان سنگ فكر كرد بايد فكر كرد كه در ارتباط آدم ها با هم و با طبيعت خيلي مسائل بازگو مي شه. استواري و ضعف شخصيت آدم ها در رابطه با سنگ و اظهار نظر هاي هر كدوم از اونها در مورد ريشه ي سنگ و شيوه ي انداختن آن نوع تفكر هر فردي رو نشون مي ده و آدمهايي كه در فيلم مي رن و مي يان همه براي مستحكم شدن كاركترهاي اصلي فيلم هستن. اما مبارزه ي آدمي براي غلبه بر طبيعت سخت هميشه ادامه داره . گرچه اين 4 نفر در انداختن سنگ موفق نبودن اما اين سنگ روزي مي افته شايد به دست ديگران . انسان هميشه به دنبال تسلط بر طبيعته . با ديدن سنگ تنها به اين فكر مي كنه كه بايد اون رو بيندازه نه اينكه بشينه و به عظمت و زيباييش نگاه كنه يا كار ديگه اي انجام بده فقط بايد بيندازه تا قدرت خود رو نشون بده