Tuesday, January 31, 2006

جشنواره

طي هفته ي گذشته خفن جشنواره گردي كردم . روزهاي اول بيشتر فيلم هاي ايراني رو رفتم كه زياد جالب نبودن. فيلم آفسايد ، به نام پدر ، كارگران مشغول كارند ، جايي در دور دست رو تو بخش مسابقه ديدم. فيلم هاي تبر به كارگرداني گوستاو گاوراس ، فيلم كودك كه جايزه ي نخل طلايي كن 2005 رو برده، فيلم گل هاي پژمرده جيم جارموش و از سينماي مستند امريكاي لاتين هم فيلم قتل عام اجتماعي رو ديدم. از ديدن فيلم هاي خارجي پشيمونم چون سانسور زياد داشت مخصوصاً اين گا هاي پژمرده كه سر وته اش رو زده بودند. در كل بايد بگم جشنواره ي بدي بود اين فيلم هاي خارجي كه گذاشته بودند همش براي بازار گرمي بود . تو بخش سينماي ايران غير از دو سه تا فيلم هيچ فيلمي خوب نبود . خيلي وضعيت بديه. اينكه چه بلايي سر سينماي ايران داره مي ياد من واقعاً نمي دونم اما چيزي كه هست سطح جشنواره ي امسال كه معياري براي ارزش گذاري هست خيلي پايين بود . نصفه فيلم ها يا به جشنواره نرسيد يا اينكه تو روزهاي پاياني اومدن . من فكر مي كنم جشنواره داره به يه مراسم تشريفاتي تبديل مي شه نه ميداني براي نمايش فعاليت يكساله ي سينما و عرصه اي براي رقابت . اين جايزه هايي هم كه داده شد براي كارهاي خوب نبود چون هيچ فيلمي خوبي نبود، اين جازه ها به حاتمي كيا تعلق گرفت .

Tuesday, January 24, 2006

انفجار

بمب،بمب،انفجار.
انفجار در اهواز،اميدوارم سر دوستان و فاميل بلايي نيومده باشه.بيچاره مردم كه جونشون انداره يه سر سوزن ارزش نداره.

Sunday, January 22, 2006

........

نمي دونم چرل قالب وبلاگم به هم ريخته . كامنت هايي هم كه برام مي گذارن نمي يان؟؟؟؟

Thursday, January 19, 2006

ناراحتم

قرار بود يه اتفاق نو توي زندگي ام بيفته كه يه خورده اين فضاي تكراري و كسل رو عوض كنه كه ديشب به خاطر يه مشكلي لغو شد و من الآن خيلي ناراحتم . وقتي به روزهايي فكر مي كنم كه از شدت افسردگي مي تونم سرمو به ديوار بكوبم و اين ناراحتي هام رو از همه پنهان كنم داغون مي شم. فكر مي كردم اگر بتونم اين اتفاق رو توي زندگي ام بپذيرم وبراي اولين بار تجربه اش كنم حتماً راه براي كارهاي مشابه اين باز ميشه اما نشد يعني اين لغو شدن از طرف من نبود و لي خوب به وجود اومد ديگه .

Tuesday, January 17, 2006

روزمره

سرم يه خورده خلوت شده . ديشب رفتم تئاتر "خرده جنايت هاي زن و شوهري " رو ديدم . واقعاً تئاتر خوبي بود. البته فكر كنم بايد يه بار ديگه ببينمش. روابط زن و شوهري رو از ديد خيلي خوبي به نقد كشيده بود .
سوء تفاهم هايي كه خيلي راحت مي تونه بين يه زن و شوهر به وجود بياد و ريشه بدونه و زندگي رو به هم بريزه البته به نظر من اين سوءتفاهم ها توي هر رابطه اي كه طولاني مي شه و دوام پيدا مي كنه مي تونه به وجود بياد و غير از حرف زدن و گفتن اين افكار بي پايه به همديگه هيچ جور ديگه اي نمي شه حلشون كرد. ديالوگ هاي تئاتر سنگين و فلسفي بود كه بعد از تماشاي اجرا خيلي افكار آدم رو بازي مي ده و مي توني ساعت ها بهشون فكر كني.من از آخر تئاترهم اصلاً خوشم نيومد . احساس كردم نويسنده اش مي خواد ديگه هر جوري شده تمومش كنه و به همين خاطر از كليشه هاي رايج براي پايان دادن استفاده كرده بود . مثلاً وقتي ژيل(ميكائيل شهرستاني)برمي گرده به ليز(افسانه ماهيان) مي گه : من ترجيح مي دم كه مر گم به دست تو باشه تا جور ديگه اي بميرم احساس كردم اين حرفها خيلي تكراري شده. اينجا بعضي از ديالوگ هاي تئاتر رو مي نويسم:
_ژيل وقتي از مشروب خوردن بي حد وحصر ليز عصباني مي شه بر مي گرده با اون مي گه : من مي تونم در برابر تمام دنيا از تو حمايت كنم اما در برابر خودت نمي تونم.
_يه جا ليز به ژيل مي گه: مردها معشوقه مي گيرند كه بتونن با زنشون زندگي كنن اما زنها معشوق مي گيرند كه بتونن شوهر شون رو تر ك كنن.
_اونجا كه ژيل مي گه روابط خانوادگي يه جنايت ِ كه قاتل هاي اون هم زن و شوهر اند.
_وقتي مي گه كه عشق مي تونه اينقدر ماهيتش عوض بشه كه به عادت تبديل بشه و از درون يه رابطه پوسيده بشه .

«خرده جنايت‌هاي زن وشوهري» در تالار سايه تئاتر شهر(CHN NEWS)

همين تئاتر در روزنامه ي دنياي اقتصاد

****************************************************
اين روزها من دوست جون رو خيلي اذيت كردم .نمي دونم چه جوري مي تونم تمام كمك هايي كه به من طي اين دو هفته كرد رو جبران كنم . من اينقدر از نظر روحي داغون بودم كه اگه دوست جون نبود نمي تونستم هيچي رو تحمل كنم . در مورد كمك هاش براي تحقيق و درسهاي ديگه كه اصلاً نمي شه حرف زد. ازش خيلي خيلي ممنونم. شايد همه ي ما خيلي وقتها براي تحمل خيلي شرايط سخت و بار زندگي نياز به همراه داريم كه با حضورش بتونه ما رو به جلو هل بده.
َ

ماكس وبر

اين پست درس نظريه ها ي جامعه شناسي سبب خير شد من با چند تا از هم دانشكده اي هام و چند نفر از كسايي كه جامعه شناسي مي خونن و دوستهاي ديگه اي از وبلاگستان آشنا شدم كه خيلي تجربه ي خوبي بود . راستي من امتحان اين درس رو دادم .امتحانش بد نبود. اباذري اين ترم براي هر جامعه شناسي حداقل سه تا كتاب معرفي كرده بود كه من با وضعيت واحدهاي زيادم و درس هاي ديگه فقط تونستم دوركيم رو خوب بخونم و سؤالي رو كه در مورد تقسيم كار بود خوب جواب بدم . باورتون نمي شه اما من در مورد اين سؤال توي برگه يك صفحه و نيم نوشتم تازه فكر مي كنم خيلي چيزها رو ننوشتم. اما در مورد تايپ ايده آل ماكس وبر كه نتونستم خوب بنويستم چون مطالعاتم در مورد وبر خيلي كم بود و چيز زيادي نمي دونستم . بعد از امتحان خيلي تحريك شدم راجع به وبر بخونم . احتمالاً توي تعطيلات ترم مي رم دنبالش و مي شينم راجع به وبر حسابي مي خونم . اين چيزهايي كه در موردش مي دونم خيلي كلي وشماتيك ِ. بايد ريز نظريات كنش ها و متد جامعه شناسي وبر رو در بيارم . اينكه جامعه شناسي وبر جامعه شناسي تفهمي هست و تبيين هاي اون تو سطح خرد ِ رو ديگه همه مي دونن . براي شناخت يه جامعه شناس بهترين منبع همون كتابهاي خود فرد هستش. اين كتابهاي نظريه هاي جامعه شناسي خيلي كلي در موردشون حرف زدند .

Thursday, January 12, 2006

زمستان است


وقتي ساعتها پشت شيشه مي شينم و بارش اين برف سپيد رو تماشا مي كنم احساس مي كنم كمي آروم شدم و اعصاب داغونم حتي براي چند لحظه تسكين پيدا كرده . اين روزها كاست زمستان شجريان رو بارها و بارها گوش مي دم و به آسمان خيره مي شم. زمستان براي من اين شعر زيباي اخوان ثالث است كه وقتي هر كلمه اش رو تايپ مي كنم خاطرات روزهاي برفي برام زنده مي شه. پارسال. برف توي كوچه هاي دركه . بيچارگي من و پگاه و زنداني شدنمون توي خونه به خاطر بارش زياد برف، ديوار خونه كه اين شعر رو پگاه با زغال روش نوشته بود ، زمستان سرد . تنهايي ، پياده روي هاي خيابون وليعصر با دوستم و دل نگراني هاي يه عمل جراحي سخت ، آغاز يك راه ، رشد خواسته هاي جديد و آن شب برفي كه من بودم و تو . انگار چيزي در من مي شكفت ... آغاز اولين ها بود . اولين ها . حافظ خواني و .........

سلامت را نمي خواهند پاسخ گفت،
سرها در گريبان است.
كسي سر بر نيارد پاسخ گفتن و ديدار ياران را.
نگه جز پيش پارا ديد،نتواند،
كه ره تاريك و لغزان است.

وگر دست محبت سوي كس يازي،
به اكراه آورد دست از بغل بيرون،
كه سرما سخت سوزان است.

نفس كز گرمگاه سينه مي آيد برون، ابري شود تاريك
چو ديوار ايستد در پيش چشمانت.
نفس كاين است ، پس چه داري چشم
ز چشم دوستان دور يا نزديك؟

مسيحاي جوانمرد من! اي ترساي پير پيرهن چركين!
هوا بس ناجوانمردانه سرد است...آي...
دمت گرم و سرت خوش باد!
سلامم را تو پاسخ گوي، در بگشاي!

منم من ، ميهمان هر شبت ، لولي وش مغموم.
منم من ، سنگ ِ تيپاخورده ي رنجور.
منم،دشنام پست آفرينش، نغمه ي ناجور.

نه از رومم ، نه از زنگم ، همان بيرنگ ِ بيرنگم.
بيا در بگشاي در ، بگشاي ، دلتنگم.
حريفا! ميزبانا! ميهمان سال و ماهت پشت در چون موج مي لرزد.

تگرگي نيست، مرگي نيست.
صدايي گر شنيدي ، صحبت سرما و دندان است.

من امشب آمدستم وام بگذارم .
حسابت را كنار جام بگذارم.چه مي گويي كه بيگه شد ، سحر شد ، بامداد آمد؟
فريبت مي دهد ، بر آسمان اين سرخي ِ بعد از سحرگه نيست.
حريفا! گوش سرما برده است اين ، يادگار سيلي ِ سرد ِ زمستان است.
و قنديل سپهر تنگ ميدان ، مرده يا زنده .
به تابوت ستبر ِ ظلمت نه توي مرگ اندود ، پنهان است.
حريفا ! رو چراغ باده را بفروز ، شب با روز يكسان است.

سلامت را نمي خواهند پاسخ گفت .
هوا دلگير، درها بسته ، سر ها در گريبان ، دست ها پنهان،
نفسها ابر، دلها خسته و غمگين ،
درختان اسكلت هاي بلور آجين ،
زمين دلمرده ، سقف آسمان كوتاه ،
غبار آلوده مهر وما،
زمستان است.

Wednesday, January 11, 2006

فيلترينگ

يه تحقيق جامعه شناسي سياسي دارم در رابطه با جدايي دفتر تحكيم وحدت از اصلاحات و دوم خردادي ها. از صبح تا حالا هر سايتي رو از تو سرچ گوگل باز مي كنم فيلتر ِ . از اون جايي كه موضوع تحقيقم سياسيه من بايد برم بميرم . از فيلتر شكن كه استفاده مي كنم خيلي هاشون كار نمي كنن . تازه خيلي وقتم گرفته مي شه . خدايا ما چه قدر بدبختيم كه توي يه كشور جهان سومي با يه حكومت بنياد گرا به دنيا اومديم؟

Tuesday, January 10, 2006

؟؟امتحان يا خودكشي

اين هفته 6 تا امتحان تو 4 روز دادم. بايد بگم واقعاً انرژي ام تحليل رفته. چندين شب بي خوابي، استرس و اضطراب . نمي دونم چرا اينطور شد . با اينكه من سعي كردم براي هر كدوم وقت بگذارم اما از هيچ كدوم از امتحانهام راضي نيستم . ديگه بريدم . حسابي هم بريدم . شايد دليل اين گند زدنها غير از افسردگي چند ماهه كه مدتهاست گريبانم رو گرفته و يه روز هست و يه روز نيست . خارج بودن توان دادن اين همه امتحان پشت سر هم در من بوده . هر چي هست الآن خيلي داغونم . هميشه فكر مي كردم اگر روحيه ي آدم خوب باشه و انگيزه اي براي دوندگي و ادامه دادن اين سير پايان ناپذير روزمرگي داشته باشه هر چيزي مي تونه اتفاق بيفته و هر كاري مي تونه بكنه اما حالا مي بينم مثل اينكه روحيه ي من انگار داغون تر از اين حرفهاست . از طرفي فكر مي كنم كه دارم براي خوب دادن امتحانهام خودكشي مي كنم اما نتيجه ي عكس مي گيرم . نمي خوام از اينكه چي كار كردم و چي رو گند زدم بگم . مي خوام بگم چرا با تمام تلاشي كه مي كنم راضي نيستم؟؟؟

Thursday, January 05, 2006

دلم گرفته است
دلم گرفته است


به ايوان مي روم و انگشتانم را
بر پوست كشيده ي شب مي كشم
چراغ هاي رابطه تاريكند
چراغ هاي رابطه تاريكند


كسي مرا به آفتاب
معرفي نخواهد كرد
كسي مرا به مهماني گنجشك ها نخواهد يرد
پرواز را به خاطر بسپار
پرنده مردني ست.

امروز تولد زني ست كه تمام دوران نوجواني رو با اشعارش سر كردم . بعد از مدتها امروز دوباره سراغ ديوانش رفتم . كتابي كه سال 79 خريدم و تمام شعرهاش رو باعشق خوندم . جسارت او هميشه برام ستودني بود و سطر هايي كه در اونها بي پروا از عشق مي گفت برام شگفتي عجيبي داشت.

معشوق من
انسان ساده ايست
انسان ساده اي كه من اورا
در سرزمين شوم عجايب
چون آخرين نشانه ي يك مذهب شگفت
در لابلاي بوته ي پستانهايم
پنهان نموده ام...