Friday, July 28, 2006

فیلم پنهان



سه روز پیش رفتم فیلم پنهان ساخته ی میشائیل هانکه رو دیدم. تو جشنواره دنبالش بودم که دیر فهمیدم اکران شده اما به توصیه ی پرستو رفتم و فیلم رو دیدم. لذت بردم. خیلی. ریتم فیلم یه کم کنده اما اتفاقاتی که می افته خیلی غافلگیرکننده است.آخر فیلم هم احساس کردم کارگردان حسابی گذاشته ام سرکار. تا می اومدم به یه قطعیتی در مورد فردی که اون فیلم ها رو می فرستاد برسم یکهو با یه اتفاق تمام حدسم اشتباه از آب در می اومد. آخر فیلم هم که حسابی فریب خوردی، می فهمی کارگردان می خواسته مخاطبش چه چیزی رو درک کنه نه داستان رویی فیلم رو. اینقدر بعد از فیلم ذهنم مشغول بود که سر دوست جون رو خوردم. از بس از خودم تئوری و تحلیل درکردم. بابا این فیلم پایان مشخصی نداره و تو بالآخره نمی فهمی کی اون فیلم ها رو ضبط کرده و اون نقاشی ها رو کشیده گرچه انگار در روند فیلم بعد از پیدا شدن مجید، این موضوع اهمیتش رو از دست می ده و اون چه مهم می شه اتفاقی است که در کودکی ژرژ ومجید افتاده. اتفاق کوچکی که اختلافات بین یک قوم مهاجرو یک قومی رو که بومی یک کشور هستند به تصویر می کشه.
این فیلم اشاره ی بزرگی داره به تضادهای نژادی که چند ماه پیش هم مهاجرانی که سالها پیش به فرانسه اومدند و شهروند حساب می شن به اون اعتراض کردند و بعضی از آقایون ما هم از خودشون تحلیل در کردند که این اتفاق، الگوی بزرگ کشورهای دموکرات (منظورم فرانسه است) رو زیر سوال برده. گرچه من به این موضوع اعتقاد ندارم. فرانسه هنوز هم الگوی کشوری است که با توجه به نظر توکویل دموکراسی دراون به سختی اتفاق افتاد. اما واقعاً الگوی خوبیه. از تضادهایی که در جوامع مختلف وجود داره نمی شه چشم پوشید اما تعداد و شدت این تضادها هم مهم هست. این تضادها در یک جامعه می تونه اینقدر زیاد باشه که باعث نابودی اون بشه و یا می تونه منطقی هم باشه. این که اقوام مهاجر فرانسوی هنوز نتونستن جایگاه شهروند عادی رو به دست بیارند یه مشکل بزرگ هست اما این فیلم نشون می ده این اختلاف ها اینقدر عمیقه که به راحتی نمی شه با چند تا قانون و تبصره و تغییر دولت درستش کرد.
توصیه می کنم برید فیلم رو ببینید. دید خیلی خوبی از جوامع غربی و مشکلات اونها به دست می یارید و این کمک می کنه هر تحلیلی که دلتون می خواد از توی اخبار رسانه ها در نیارید و کمی عمیق بیندیشید . فکر نکنید که اگر کشوری برای سایر جوامع الگو هستش پس هیچ نقصی در اون نباید دیده بشه و اگر دیده شد اون دولت و ملت رو می توان از پایه و اساس زیر سوال برد.
تصویری که از جامعه ی روشنفکری فرانسه هم می ده خیلی جالب و قابل تأمل هست. موضوعات زیادی در پشت داستان فیلم مطرح می شه. مسائل اخلاقی واینکه ما هیچ وقت نمی تونیم از اثر منفی کارهای نادرستی که انجام داده ایم فرار کنیم. مسئله ی قوم مداری و مسائل دیگه. فکر می کنم نیاز دارم فیلم رو دوباره ببینم تا بیشتر در موردش فکر کنم.
من فیلم رو تو سینما سپیده دیدم. زیرنویسش بد نبود اما تصویرش کیفیت نداشت. توی فیلم ژولیت بینوش و دانیل اوتوی بازی می کنه

جشنواره ی تابستانه فیلم و عکس

اگر دوست دارید در این کلاس ها شرکت کنید به این وبلاگ برید.توی لینک ها هم لینک وبلاگ رو اضافه کردم

Wednesday, July 26, 2006

جمع آوری امضا برای لغو حکم سنگسار شرف کلهری

باز هم سنگسار. در حالی که در خیلی از کشورها حتی حکم اعدام برای مجازات لغو شده. در مملکت گل و بلبل ما حکم سنگسار می
دن. اگر می تونید با اسم حقیقی امضا کنید . وقتی تصویر سنگسار کردن توی ذهنم می یاد دلم می خواد سرمو بکوبم تو دیوار. خیلی وحشتناکه و بیشتر از اون غیر انسانی.
آدرس پتیشن
و لینک مصاحبه هایی که وکیل اشرف کلهری انجام داد:
باز هم سنگسار؟(دویچه وله)

Sunday, July 23, 2006

ما انقلابی های شورشی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

نمی دونم مقاله ی شهلا شرکت مدیر مسئول مجله ی زنان رو در مورد نقد حرکت 22 خرداد خوندید یا نه اما جوابی که نوشین احمدی به اون نقد داده واقعاً نکات مهمی رو بیان می کنه. نکته ای که دقیقاً درد نداشتن آزادی بیان و عقیده در این کشور ِ.البته من مستقیماً به این جریان نمی خوام بپردازم و فقط می خوام مواردی از خفقانی رو که در جامعه ی ما و در دانشگاه ها وجود داره بیان کنم و این رو برای کسانی می گم که فکر می کنند ما دست روی دست گذاشتیم و هیچ کاری نمی کنیم و اصلاً به ذهنشون خطور نمی کنه که راه برای فعالیت نیروهای که به گونه ای دیگر فکر می کنند بسته است و همه جا بن بست ِ.
از اون جایی هم که به انجام حرکت های انقلابی و سلاح به دست گرفتن معتقد نیستیم و نیروی فکری می باشیم برگزاری یک تجمع مسالمت آمیز رو به هیچ عنوان انقلابی نمی دونیم. چون نه سلاحی حمل می کردیم نه قصد تحمیل سلیقه داشتیم. خانم شرکت شما که دستآورد اصلاحات رو فضای باز ذکر کردید آیا توجیهی برای حمله به تجمع مسالمت آمیز زنان در این فضای باز و جامعه ی مدنی دارید؟؟؟ آیا دستآورد این اصلاحات اینقدر سست و بی پایه بود که با یه تغییر رئیس جمهور بر باد رفت؟؟؟ می شود شما دوباره اصلاح طلبی و مدارا گری و مروت مداری رو تعریف کنی؟ می توانم بپرسم آیا ما فمینیست های غیر مسلمان معتقد به کار فرهنگی نبودیم و اون رو انجام ندادیم؟ اگر منظور شما از کار فرهنگی همون کاری ست که معتقدید خودتان می کنید و نه هیچ کس دیگر باز هم خط کش به دست گرفتید و امر مدارا را دور انداختید. آیا ما با برگزاری یک تجمع مسالمت آمیز می خواستیم همه را به بهشت برسانیم و همه زنهای ایران را رستگار کنیم؟؟؟ تجمع مسالمت آمیز انقلاب است؟؟؟ البته بستگی به شرایط تعریف آن دارد. در این خفقانی که در کشور ما حکمفرماست به نظر شما انقلاب است اما به نظر ما نیست چون از آن کاری که کردیم رنگ و بوی انقلاب به مشام نمی رسد. مگر اینکه شما هم تفکر حکومتگران را داشته باشید که هر حرکتی را انقلاب از نوع رنگی ومخملین و تند می پندارند. فکر می کنم نوشین حرف های زیادی رو در نقد خودش بیان کرده و اگر خوب بخوانید سخنان شما را پاسخ مناسبی داده.
باید بگم مسئله ی انگ زدن چیز چندان غریبی برای من یا خیلی از هم فکرهای من نیست. من خودم بارها با این مسئله در همه جا و حتی محیط دانشگاه برخورد کردم و در مورد خانم نوشین احمدی حرف هایی را که تعدادی از بچه های دانشگاه در مورد او می زنند بارها شنیدم. افرادی که خود را مسلمان می خواندند و همچون شما تنها به اصطلاح کار فرهنگی می کردند و با یک خط کش بقیه را تندرو و انقلابی می نامیدند و دور آنها خط می کشیدند.


حال بشنوید گلایه های مرا، باز هم می گم شاید حرف های من ربط معینی به جریان مطرح شده نداشته باشه اما خواستم نکاتی رو بگم که فکر می کنم دونستن اونها لازمه.
وقتی می خواستم وارد یه تشکل دانشجویی در دانشگاه بشم با وجود اینکه از چند هفته قبل بهتعدادی از بچه ها در مورد علاقه ام در قرار گرفتن در ائتلاف اونها گفته بودم اونها من رو در دور زدند.می دونید چرا؟چون من تنها به استعدادها و توانایی های یک گروه فکر می کردیم و اینکه اگر با هم باشیم خیلی کارها می توانیم بکنیم ولی اونها به چیزی دیگه ای می اندیشیدند
چون من رو شنفکر دینی نیستم. آره نیستم، سکولارم و این رو پنهان نمی کنم. آره اونها حق داشتند ائتلافی رو ببندند که همه شکل هم باشند و سلطه ی خودشون رو بازتولید کنند اما حتی حاضر نشدند یک صدای متفاوت، نه مخالف، در ائتلاف داشته باشند. این رو مستقیماً به من نگفتند اما از کسی که جای من گذاشتند کاملاً واضح بود. حالا هر چه قدر شما بگید نه اینطوری نیست ولی هست. این دعواها بین تفکرهای مختلف وجود داره اگر یه تفکری بخواد تمامیت خواه باشه وهمه چیز ز متعلق به خودش بدونه. تازه کسانی که تفکر اینجوری دارند دم از تساهل و مدارا می زنند. کدوم تساهل؟؟؟ کدوم مدارا؟؟؟؟ توی مملکتی که سکولار بودن و لیبرال بودن مساوی است با فحش و دشمن حساب شدن کدوم تسامح؟؟؟ وقتی که بچه های سکولار یه نشریه توی دانشگاه ها ندارند. یه تشکل ندارند. حق حرف زدن حتی توی دانشگاه و سر کلاس رو ندارند آیا باز هم می شه دم از تساهل زد؟؟؟
نمی دونم چه قدر در جریان مسائل و مشکلات انجمن های اسلامی دانشگاه ها هستید و اینکه چه طور انجمن های دوکراسی خواه دانشگاه تهران و نیروهای دموکراسی خواه انجمن های دیگه و طیف علامه تحکیم رو در منگنه قرار داده اند. اما بگذار بگم که یک انجمن دانشکده رو با 500 تا رأی دانشجوها منحل کرده اند و تمام اعضای اون رو لغو عضویت. این دقیقاً بلایی است که بر سر انجمن های 5 دانشکده ی مهم دانشگاه تهران آوردند. چرا چون دموکراسی خواهی ایم . چون لیبرالیم و سکولار و تازه آقای علامه که خودشون رو اصلاح طلب می دونند دم از تساهل با نیروهای دیگه می زنند. آقای جلایی پور که دم از هویت دینی انجمن های اسلامی می زنه و پسر ایشون که در دانشکده ی ما درس خونده و خودش رو تافته ی جدابافته می دونه(اشاره به مقاله ای که درشرق در دفاع از هویت های دینی انجمن ها کردند و به دفاع از حرف های پدرشون پرداختند و هیچ کاری نکردند غیر از توهین) معتقدند که نیروهای سکولار باید خودشون رو عقب بکشند و عرصه رو برای بچه های روشنفکر دینی و مسلمون باز کنند تا اونها، هم حق خودشون رو بگیرن، هم حق شما رو و به شما سکولارها هم یه چیزی برسه. چرا باید اینطوری باشه؟ من می خوام خودم حرف بزنم. نقد کنم،عقیده ام رو نشون بدم نه یه وکیلی بگیرم که در نیت خیرخواهی اون شک دارم. من نمی خوام تو از من دفاع کنی مگه خودم نمی تونم؟؟؟ من می خوام حتی عقیده ی تو رو نقد کنم .همینه که می گم اینها تمامیت خواه هستند و پدر به اصطلاح اصلاح طلبشون که هم پیاله ی مشارکتی هاست از همه تمامیت خواه تر. این مشکلی است که در همه جا هست چه در دانشگاه و چه در جامعه و بین نیروهای تحول خواه. کسانی که در چارچوب مذهب فکر نمی کنند حق اظهار نظر ندارند. نوشین این مورد رو به خوبی در نقد خودش بیان کرده.
بچه های مرکز فرهنگی فمینیست هستن نه هیچ چیز دیگه. پسوند اسلامی هم نداره. نقدی که نوشین کرده واقعیت مسئله رو به طور واضحی مطرح کرده. واقعیت اش اینه که تو اگر فمینیست اسلامی نباشی و یا هر چیز دیگه ای که پسوند اسلامی داشته باشه و در گفتمان این حکومت بگنجد، حق حیات نداری. درسته خانم احمدنیای عزیز، من شاید بتونم سر کلاس شما بگم که من یک فمینیست هستم نه از نوع اسلامی و شما نخواهید با من مقابله کنید یا جبهه بگیرید و یا انگ بزنید ولی این رو بدونید که خیلی از همکارهای شما در دانشگاه اینطوری نیستند. به تو لقب تندرو می دن و حتی به تو می گن انقلابی چون خودشون محافظه کاراند. چون اگر بگی که معتقد به جدایی دین از سیاست هستی از فردا تو رو با انگشت نشون می دهند. متأسفانه مثل خیلی های دیگه نمی تونم به تظاهر تزویر کنم و اون چیزی که فکر می کنم رو پنهان کنم و این درد خیلی از کسانی است که می خوان در این جامعه آزاد فکر کنند.

Tuesday, July 18, 2006

.......

وقتی با من می یای احساس می کنم که این راه طولانی و خسته کننده کوتاه می شه . انگار آرام می شم. امروز وقتی از اون بازجویی
گفتی دلم هَرری ریخت. یاد گرفتم که دیگه این ترسها رو پنهان کنم تا تو هم کمتر نگران باشی. این دنیای لعنتی وکثیف با همه ی بدبختی هاش امروز دور سرم می چرخید. اما حضورتو برام اینقدر خوب بود که دوست داشتم ابدی باشه....

Sunday, July 16, 2006

ممنوعیت سخن راندن در باب سیاست

امروز بالاخره تصمیم چند ماهه من دوباره عملی شد و من رفتم کلاس زبان. یه بار حدود 3 سال پیش بود که زبان رو رها کردم اگر چه تا ترم های پایانی خوندم اما دیگه انگیزه نداشتم ادامه بدم. سطح زبانم بد نیست. البته طی 2 تا مصاحبه ای که دادم فهمیدم از اون چیزی که فکرمی کردم بالاتر ِ. اما امان از این کلاس زبان ها که همش دنبال پول گرفتن هستند حتی اگر تو مصاحبه خوب باشی می اندازن ترم پایین که هی پول بیشتر بدی. من هم دیدم اینجوریه رفتم یه جای دیگه. من رو 6 یا 7 ترم بالاتر انداختند. گرچه بازهم فکر می کنم که باید بالاتر از این می افتادم. خلاصه اینکه چون دیدم آدم تنبلی هستم و تا اجبار کلاس نباشه عمراً نمی شینم زبان بخونم رفتم کلاس.
همین روز اول که این معلم ِ گفت که همه هر روز باید یه خبر وارد کلاس بشن اما خبرها نباید در مورد قتل، جنایت، خبرهای بد و یا سیاسی باشه که من خشکم زد. بله ...من چون غیر از این خبرها چیز دیگه ای نمی خونم و نمی شنوم و مثل این معلم و آدم های بیخودی شاد نمی تونم سرم رو مثل کبک بکنم زیر برف عملاً هرجلسه بدون خبر می رم سر کلاس.

اعتصاب غذا 2

خبرهای جدید. دیروز نتونستم لینک های جدید رو بگذارم، امروز هم که روز پایانی هستش و قرار ِ در محل ادوار تحکیم مراسم بر گزار بشه. ساعت 5 بعد از ظهر:
دومين روز از برنامه تحصن و اعتصاب غذا / سخنرانی های سیمین بهبهانی، روزبه ریاضی، احمد مدادی و حنیف یزدانی (ادوار نیوز)
حمایت از اعتصاب غذا (وبلاگ مریم شبانی)
پایان اعتصاب غذا (وبلاگ مریم شبانی)
در کشورهای دیگه چه خبر است؟؟ آدرس های بدون فیلتر رو هم می گذارم اگر فیلتر شکن من کار نکرد:
وبلاگ زنانه ها در مورد دلایلش در عدم حمایت از اعتصاب غذا و جریانات دیگه نوشته، حرف و حدیث در مورد این حرکت خیلی زیاد بود و الآن هم هست. ترجیح می دم بعداً در موردش بنویسم.

Thursday, July 13, 2006

اعتصاب غذا

بچه های ادوار تحکیم برای این سه روز(23،24،25 تیرماه) برنامه دارند روز اول هم که مصاحبه ی مطبوعاتی است. بابا اعتصاب غذا رو می گم. نمی تونم برم و سه روز رو بمونم اما حتماً می روم وسر می زنم و خبرش رو می نویسم. به این اعتصاب غذا امید دارم. چوم خیلی از دوستامون در دنیا به اون پیوستند. لینک ها رو می گذارم:
دوستان عزیز خبرهای جدید. متأسفانه خودم به علت حادثه ای که برای مامان افتاد خونه نشین شده ام. اما تمام سعی ام رو می کنم امروز یا فردا برم. تو این 3 روز دوبار رفتیم بیمارستان. الآن حالش بهتره.
اول از همه آدرس دفتر سازمان دانش آموختگان ايران اسلامي(ادوار تحکیم وحدت) رو بدم : تهران ، خیابان خواجه نصیر ،بعد از سه راه طالقانی، نرسیده به میدان عشرت آباد ، جنب بانک ملی ایران-پ201-طبقه سوم غربی
حالا لینک های خبری:
بیچاره این خبرنگارZDF دفعه ی قبل هم که اومده بود پلی تکنیک برای نشست مطبوعاتی تو اون بِکش بِکش ها با نگهبان ها دوربینش شکست و رفت. دیروزهم که دوربینش توقیف شده:

Wednesday, July 12, 2006

روز مادر یا تأیید کلیشه های جنسیتی

می بینم که روز مادر نزدیک می باشد و من چیزهای جدید مشاهده می کنم. امروز رفته بودم بیرون از کنار یه پارچه فروشی رد می شدم. دیدم برای جذب مشتری یه کاغذهایی زده به شیشه ی مغازه که روش نوشته بود:
مادر روزت مبارک
ننه قربونتم!!!!!!
ننه غلامتم!!!!!!!
ننه چاکرتم!!!!!!
صرف نظر از اینکه من معتقدم مادر شدن یه اتفاق ِ وفرد باید اون رو تعیین کنه نه اجبار اجتماعی و عقاید قالبی بلکه با علاقه ی فردی، این قدر این مسئله با مسائل مذهبی و فرهنگی واجتماعی درآمیخته، این قدر تقدیس شده که انجام هر کاری رو به این اسم ممکن می کنه. استفاده از چنین الفاظی نه تنها بار زشت معنایی که بار تحقیر داره بلکه تقدس جنس زن و مادررو فقط به دلیل بچه زاییدن و کهنه شوری و هزار تا مسئله ی دیگه ای که تحت نام مادری توجیه می شه و هر وظیفه ای رو روی دوش جنس زن می اندازه همراه خودش داره. کلاً روز 8 مارس رو روز زن می دونم چون معتقدم با نامگذاری روزی به اسم مادر، کادو دادن و بعد از یک سال به یاد جنس زن افتادن همون دست زدن به کلیشه های جنسیتی هستش. زن نه به عنوان یک انسان آزاده که تنها به دلیل اینکه نقش تولید مثل رو انجام می دهد مورد تقدیر قرار می گیره تا هر سال در چنین روزی حتماً یادش بمونه که وظیفه اش فقط و فقط مادریه و اگر این کار رو درست انجام بده (البته در معیارهای فرهنگ و جامعه ی مرد سالارما) انسان فداکاری قلمداد می شه که زندگی اش رو به پای این موجودات ریخته تا اونها بزرگ بشن و به قولی از دامن زن مرد به معراج برود.
همیشه دلم می خواست که این کادو رو نه روز مادر، در جمهوری اسلامی ایران بلکه روز 8 مارس به مامان می دادم ( که روز تمام زن های جهان است) ونه به خاطر مادر بودنش بلکه به خاطر زن بودن و انسان بودنش. هیچ وقت مامان حرف های من رو درمورد آزادی زنان نشنید. برای اون که آدم مذهبی هم هست روز زن و روز مادر حتماً روز تولد فاطمه زهرا هستش و توضیح دادن برام از هر چیزی سخت تره. دوست داره مثل بقیه ی زن های هم سن و سالش فقط در این روز کادو بگیره و بهش تبریک بگن(البته منظور من بقیه ی خانم هایی که در این سن هستند ودوست ندارن در این روز کادو بگیرند، نیست).
البته بگم مادر من واقعا در عمل الگوی یه زن مقاوم، خلاق، فعال و با هوش و ذکاوت بالایی است که این رو در مسائل مدیریتی که در خونه انجام می ده میشه دید. اگر مدیر می شد به علت اعتماد به نفس بالا حتماً خیلی موفق می بود و من واقعاً قبولش دارم. چون روابط عمومی واجتماعی بالایی داره و خیلی زود با همه دوست میشه. کاش این همه استعداد رو در جاهای دیگه هم به کار می بست. تشویق های من هم تا بیاد تأثیر خودش رو بکنه مامان باز یادش می ره که می خواست چی کار کنه.
با تبریک گفتن و کادو دادن در این روز دارم برخلاف میل و تفکر خودم عمل می کنم اما نمی تونم احترام به ارزش ها و باورهای اون رو هم این قدر صریح زیر سوال ببرم. پس خودم رو کنار می گذارم و اون کاری رو که اون دوست داره انجام می دم. البته تمام سعی ام رو برای زدن حرفهایم به صورت چند باره در مورد عقایدم به مامان می کنم و باز هم تصمیم گیری و قضاوت رو برای اون می گذارم.

Monday, July 10, 2006

روزنامه ی سلام و نوستالژی های من

تو پست قبلی در مورد 18 تیر، روزی که هیچ وقت از حافظه ی جنبش دانشجویی پاک نمی شه نوشتم. اما حالا می خوام به نوستالژی
هایم بپردازم. مرور خاطره های روزهای دور... دبستان می رفتم... مامان همیشه از ناملایمت های روزگار ناله داشت...گرمای طاقت فرسای خوزستان... شهری دور افتاده از تمدن...بابا هر روز ازم می خواست برم خونه ی همسایه ی کناری و یه چیزی رو از آقای همسایه بگیرم. روزهای اول نگاه نمی کردم و توجه ای نمی کردم به نام روزنامه ای که هر روز ظهر از همسایه می گرفتم و می دادم به بابا. انگار دارم یه شب نامه پخش می کنم. بعد که دقت کردم هیچ وقت این روزنامه رو روی دکه ی روزنامه فروشی های اون شهرندیدم. نمی دونم همسایمون از کجا گیر می آورد. بابا می گفت مبادا ببری جایی. سریع بیار بده به من و وقتی تحویلش می دادم شروع می کرد. در حالی که رادیو رو روشن می کرد روزنامه رو یه بار می خواند دوباره برعکس می خوند. همیشه روزنامه که باید مال همون روز باشه یک روز دیرتر می رسید. یعنی روزنامه ی 4شنبه رو 5شنبه می خوند . شکلش مثل اطلاعات و کیهان بود اما انگار محتواش فرق می کرد که بابا دو بار می خوندش و این طور مخفیانه به دست می آورد.اسم روزنامه سلام بود.
زندگی تو یه شهر کوچیک که روابط بسیار نزدیکی بین همه ی آدم ها بود و وجود آدم هایی که هر لحظه می تونستند بابا رو دوباره لو بدن که روزنامه می خونه و رادیو گوش می ده و یه بار دیگه پاکسازی بشه و ما باز هم سخت تر از اونچه که اون موقع زندگی می کردیم بخوایم تو این کشور باقی بمونیم دلیل این مخفیانه خوندن بود . بابا انقلابی بود وبرای این انقلاب با دوستانش زندان هم رفته بود. توخونه های تیمی زندگی کرده بود و با تفتیش خونه اش پدر و مادر پیرش رو تا حد مرگ ترسونده بودن. همیشه یه الگوبود برای من که چه طور با دقت از همه چیز آگاه بود . می خوند و پایانی براش نبود . تلاش کرده بود برای زندگی بهتر مردم و کشورش اما چیزی حاصل خودش و دوستهای مبارزش نشده بود. ساکت بود و ناامید. هر وقت حرف سیاست می شد سری از تأسف تکون می داد. ساده بود و صادق (البته الآن هم هست) می دیدم که خسته است ولی وقتی روزنامه ی سلام رو می خوند چشمهاش می درخشید انگار تحول می دید و تغییر.
ادامه پیدا کرد تا بزرگتر شدم. صفحه های این روزنامه ی مر موز رو باز می کردم و می خوندم. نمی فهمیدم. هیچی نمی دونستم . ..مردم سالاری ، جامعه مدنی، آزادی بیان ...اخبار متفاوت در مقایسه با روزنامه ی کیهان. دنیا انگار داشت تغییر می کرد. سال 76 رو هیچ وقت از یاد نمی برم. همه خاتمی بودن. همه عکس های خاتمی روپخش می کردند با شعار هایی که خبر از یه جامعه ی بهتر می داد. انگار این اسم رو تو سلام خونده بودم. آره روزنامه ی سلام . دلم می خواست می شد رأی بدم. ولی سنم نمی رسید. دوستهای بابا پوسترهای خاتمی می دادند. تا اینکه شب 3 خرداد صدا و سیما رسماً اعلام کرد که خاتمی بیست میلیون(تکرار کنید: بیست میلیون)رآی آورده و بابا خندید. پدری که همیشه الگوی فرهنگی و سیاسی من بود خندید. خوشحال بود. با این خبر خوش ما سال بعد اون شهر رو ترک کردیم و اومدیم تو یه دنیای بزرگ تر و من بزرگ شدم.
تعطیلی سلام هیچ وقت از یادم نمی ره. هیچ کس از یادش نمی ره. تعطیلی این روزنامه تحول طلب آغازی برای خفقان بود و این رو دانشجوها خوب فهمیده بودند. حاضر نبودند از خواسته هاشون روی برگردونند چون باور داشتند و هزینه ی سنگینی براش پرداختند اونها ایستادگی خودشون رو در قولی که داده بودند حفظ کردن. خیلی ناراحت شدم که این روزنامه بسته شد گرچه روزنامه های اصلاح طلب دیگه هم بود. اما سلام برای من و بابا و خیلی های دیگه واقعاً روزنامه ای متفاوت بود و از همه چیز دردناک تر حادثه ی کوی دانشگاه که در اثر این تعطیلی روی داد، بود. امروز که خودم در این خوابگاهها زندگی می کنم و تو این خیابون می رم و می یام سعی می کنم هر چیزی که تو روزنامه ها از18 تیر خوندم و شنیدم در ذهنم بیارم و هیچ وقت از اون چیزی که خواسته هام هست کوتاه نیام.

Sunday, July 09, 2006

قهرمانی ایتالیییییییا با چاشنی تلخ 18 تیر

به به می بینم ایتالیا قهرمان ن ن ن ن ن ن ن ن ن شد. خیلی خوشحالم . اما فرانسه هم خیلی خوب بازی کرد و واقعا حقش بود قهرمان بشه. اشتباه بزرگ زیدان هم که واقعا کار رو برای فرانسوی ها خراب کرد. حالا شادددددددددددددددی ی ی ی کنیم که ایتالیای عزیزم قهرمان شد. دودوروووووووووووووووووووووودووووووووووووو ایتالییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییا .
تمام امروز داشتم به 18 تیر که انگار ازش خاطره ای مونده فکر می کردم. اون موقع حتی دبیرستانی هم نبودم اما یادمه همون روز ما تهران بودیم و بابا که همیشه دغدغه ی سیاسی داشت وقتی برگشتیم خبر داد که چی شده. روزنامه ها اینقدر دردناک بودند و ناراحت کننده که نمی تونستم باور کنم. من که هنوز از سیاست سردر نمی اوردم همش از خودم می پرسیدم چراااااااا؟؟؟

پَت و مَت

دیروز خونه ی دوست جون رفته بودم. قرار شد که ظهر ناهاردرست کنیم و نریم بیرون غذا بگیریم. من هم گفتم باشه من می پزم. مرغ رو که پختم خواستم برنجش رو کته بذارم(از شدت تنبلی) مثل اینکه موقع جوش خوردن برنجT آب خیلی کم ریخته بودم وگذاشته بودم کته بشه. بعد از 3 ربع ساعت دیدم برنج تبدیل به چوب خشک شده. من، که هم گرسنه بودم هم خسته و زحماتم به هدر رفته بود گفتم حوصله ندارم دوباره برنج بپزم. دوست جون هم خودش دست به کار شد گفت برنج رو دمی می ذارم. نمک زیاد زده بود تو برنج ووقتی آبکش کرد آب روش نگرفته بود. برنج رو که گذاشت دم بکشه من یه ذره چشیدم. دیدیم وای ی ی ی چه قدر شوووووووووررررررره . گفتم برنج رو برگردون تو آبکش دوباره بشورم بعد بذاریم دم بکشه.
دیدین قیافیه ی دوست جون در حالی که می گفت ما دو تا هم که آخر پَت و مَتیم و این رو با چنان جدیت و یأس معصومیتی گفت که من دیگه ازخنده روده بر شدم و تو اون شرایط فاجعه بار نمی تونستم جلوی خودمو بگیرم خیلی خدا بود. هنوز هم دارم می خندم. ولی اون می خواست من رو واسه این خنده هام بزنه. خلاصه ما بالآخره از ساعت 1 که شروع کردیم به غذا پختن ساعت 4:30 موفق به صرف غذا شدیم.
به افتخار خودمووووووووون...هورررررررررررررررااااااااااااااا !!!

Saturday, July 08, 2006

نشست خبری فرمایشی

آقایون سنتگرای انجمن تهران نشست خبری برگزار کردند . سخنرانها:حسام الدین علامه،حسین نقاشی. در انجمن های بچه های دموکراسی خواه رو می بندند، اعضای انجمن ها رو که با 500 تا رأی در دانشکده ها انتخاب شدند لغو عضویت می کنند. بعد می رن تو یه سورلغ موشی، حالا چه توی دانشگاه مثل هنرهای زیبا یا تو بیرون دانشگاه در مسجد مثل دانشکده ی علوم اجتماعی انتخابات فرمایشی می گذارند و خودشون رو با 16 تا رأی انتخاب می کنند. ای .... که بچه های دموکراسی خواه رو حتی نتونستید یک ماه تحمل کنید و با حمایت دانشگاه و نهاد های امنیتی هر غلطی کردید.
انجمن های بچه های دموکراسی خواه رو می بندند ، اعضای انجمن ها رو که با 500 تا رأی در دانشکده ها انتخاب شدند لغو عضویت می کنند حالا هم که نشست خبری بر گزار می کنند و توی اون بیانیه ی بسیج ج ج رو می خونند. حالا که با حمایت حاکمیت هر کاری می خوان می کنند نمی دونم که این خبر رو تو گویا زده؟؟؟ کدوم نشست خبری؟؟؟ اصلاً این نشست چی بوده که من به عنوان عضو انجمن اسلامی ازش خبر نداشتم؟؟؟آره خیلی راحته که همه چیز رو فرمایشی انجام بدید. بسیجی هایی که الآن انجمن اسلامی ها رو می خوان بگیرند و حق آزادی بیان و برگزاری انتخابات آزاد رو به هیچ انجمن دموکراسی خواهی نمی دن بدونند که با این کارها به هیچ جا نمی رسن چون پایگاهی بین دانشجوها ندارند

Tuesday, July 04, 2006

بابا ایتالیا رو بچسب

عجب بازی بود. یعنی از اینکه تا دقیقه آخر نشسته بودم پشیمون نیستم چون گل ها رو از دست می دادم. ایتالیا گل کاشت. گرچه بهش زیاد امید نداشتم اما اینکه آلمان رو سر جاش نشوند حال کردم.هوووووووووووووووووررررررررررا ایتالیا

Monday, July 03, 2006

کلاس های انجمن ریاضیدانان جوان


امروز آمدم دانشکده ببینم چه خبره. با یه صحنه جالب برخورد کردم. مثل اینکه یه سری کلاس برای ریاضیدانان جوان گذاشتند که بچه های دبستانی بروند کلاس های تقویتی.دیدن مادرهای خوش تیپ با شلوارهای کوتاه و روسری ها و مانتوهای رنگی ومتنوع و صندل، همراه با این ریاضیدان های کوچولو خیلی جالب بود. اون هم توی دانشکده ی ما که 80 درصد جمعیتش دختر هستند اما اکثرا چادر می زنند یا لباس های تیره و بدون تنوع می پوشند. حالا زمزمه های بچه ها از همه با حال تر بود. می گفتند نگاه کن دم در به اینها گیر نمی دهند اون وقت هی ما رو اگر چیزی نامتعارف بپوشیم زیر سوال می برند.
اما یه مسئله ای که توجه ام رو جلب کرد این بود که اکثر این ریاضیدان های کوچولو پسر بودند و تعداد دخترها انگشت شمار بود.چرا؟؟؟

Sunday, July 02, 2006

کنفرانس مطبوعاتی

کنفرانس مطبوعاتی حق برگزاري تجمعات و راهپيمايي ها: 13 تير/ کانون مدافعان حقوق بشر

معرفی عاملان سرکوب تجمع 22 خرداد میدان هفت تیر

کدام زیبایی؟؟؟



امروز رفتم موهام رو کوتاه کردم. خیلی کوتاه .الآن احساس می کنم سرم داره باد می خوره. اون موهای بلند به درد این می خورد که بتونی راحت توی باد رهاشون کنی. اما حالا که به خاطر اجبار اجتماعی یا باید روسری و یا مقنعه سر کنی بهتر که کوتاه باشه. با اینکه موی کوتاه هم زیباست اما ما از زیبایی موی بلند می گذریم. توی کشوری که هیچ چیزش به نظرت زیبا نمی یاد و باید زیبایی ها رو در هفت پستو پنهان کنی اگر زیبایی هم داشته باشی باید دریغ کنی. نشان دادن قشنگی ها در این سرزمین یعنی جرم. رفتم کوتاه کردم که حداقل هر روز وقتی توی خیابون راه می روم و شُر شُر عرق می ریزم و فحش می دهم به اینکه چرا باید یه همچین چیزی رو روی سرم بگذارم کمتر گرمم بشه و کمتر عصبی بشم. توی مملکت گل و بلبل ما زیبایی می تونه برات تبدیل به شَر بشه.
***راستی شما هم این رو دید؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟