Wednesday, September 27, 2006

گوشه نشيني: مجازات توست


ديروز رفتم نمايش گوشه نشينان آلتونا نوشته ي ژان پل سارتر. كار خوبيه. اما خيلي طولاني بود. سه ساعت نمايش بدون وقفه. خيلي هم تغيير دكور داشت كه اين آقايوني كه دكور عوض مي كردند كلي سوتي دادند. من بيشتر از همه چيز از بازي ها را ضي بودم. ميكائيل شهرستاني و بهناز جعفري خوب بودند. ديالوگ ها هم سنگين بود كه بايد نمايش نامه اش رو بگيرم و بخونم. اگر بريد متوجه مي شين كمي خسته كننده است و يه جاهايي ديگه مي بريد. داستان نمايش هم در مورد پسر بزرگ خانواده است كه 13 ساله خودش رو در اتاقش حبس كرده و راز داستان آخر نمايش رو مي شه.

از ديالوگ هاي نمايش:
_آدم ها اعتقاداتشون رو فراموش مي كنند اما عادت هاشون مي مونه
_من اگر كسي رو دوست داشتم تمام جسم و جانم رو براش ميدادم ولي اگر لازم مي شد تا آخر عمر بهش دروغ مي گفتم(كه من با اين يكي مخالفم)

Tuesday, September 26, 2006

اتفاقات عجیب



اين خانم رو كه مي شناسيد؟ خوب فكر مي كنيد امروز سر كلاس چه كسي رو ديدم؟ بله همين خانم. كساني كه جريانات سياسي اين
سال ها رو تعقيب مي كردند حتما اسم معصومه شفيعي به گوششون خورده.همسر آقای اکبر گنجی که اینقدر برای آزادی گنجی دوید که خیلی ها معصومه شفیعی رو بیشتر از خود گنجی می شناسند. وقتي استاد ازش پرسيد خانم اسم شما خيلي آشنا هست گفت بعد از كلاس برايتون توضيح مي دم. اما حدس من درست بود كه خودشه. الآن دانشجوي مطالعات زنان تهران هستش.
اين رشته ي مطالعات زنان دانشكده ما از وقتي كه افتاد دست سهيلا صادقي و ژاله شادي طلب عزيز رفت ديگه جاي درس خوندن نيست .چرا؟ براي اينكه درس نظريه هاي فمينيستي رو دادند به حسين كچوئيان كه با اينكه خيلي باسواده اما ديدش واقعا متحجرِ. احتمالا اگر زمان اول انقلاب كاره اي بود الآن شده بود تئورسين جمهوري اسلامي. آقا معتقدند كه اصلا چيزي به اسم مدرنيته مربوط به جوامع شرقي نيست و اگر كسي هم از مدرنيزاسيون حرف بزنه يك آدم از خودبيگانه است كه شيفته ي غرب شده. اين از ايشون.
دليل دوم امسال درس جنبش هاي زنان رو هم تقديم جلايي پور كه من ازش دل خوشي ندارم كردند. حالا نكته ي جالب قضيه اينجاست كه جلايي پور معتقد ِ جنبش زنان در ايران اصلا وجود نداره. دارم فكر مي كنم با اين وضع بهتره براي فوق تشريف ببرم علامه و قيد دانشگاه تهران رو بزنم مگر اينكه همه ي اين استاد ها به همراه سهيلا صادقي عوض بشوند كه اون هم خيلي بعيده.
تازه اگر قبول بشم احتمالا از اون دانشجوهاي چند ستاره خواهم بود كه بايد بار سفر رو ببندم برم يا اينكه ديگه تحصيل رو ببوسم بگذارم كنارو به دنبال زندگي باشم. كه من واقعا می خوام ادامه تحصیل بدم. حالا موندم چه خاكي تو سرم بريزم. شما پيشنهادي نداريد؟

راستي اين تيتر اول هفته ي پيش اعتماد ملي در مورد دانشجوهاي ستاره دار كه بهشون اجازه داده نشده براي فوق ثبت نام كنند خيلي به بچه ها كمك كرد. خيلي خوشحالم حداقل يه روزنامه اي هست كه اين خبر مهم رو كار كنه و توي اين روزهاي پر از فشار درست عمل كنه. دست ساناز الله بداشتي و مريم شباني واقعا درد نكنه و همين طور دبير تحريريه اعتماد ملي كه نمي شناسم.
راستی پائیزانتان هم مبارک. فصل قشنگیه. سعی کنید ازش لذت ببرید. مخصوصا پیاده روی با آدم هایی که دوستشون دارید رو فراموش نکنید.


Tuesday, September 19, 2006

اعدام کودکان زیر 18 سال

اصلا نمی فهمم چه جوریه که یکی در 16 سالگی قتلی رو مرتکب شده حالا باید دو سال صبر کرد تا بزرگ بشه و اعدامش کنند. دارم
به یه نوجوان 16 ساله فکر می کنم که چه طور دو سال باید در کابوس اعدام به سر ببره. نمی شه این کودک رو در مجازاتش تخفیف قائل شد؟ نمی شه براش حبس برید یا کانون اصلاح و تربیت بردش به جای اینکه اعدامش کرد؟ با اعدام این فرد چه دردی دوا می شه؟
نمونه اش هم سینا پسر 18 ساله ای که چون 15 روزه 18 ساله شده فردا یعنی چهارشنبه اعدام می شه.

Monday, September 18, 2006

دفتر ادوار تحکیم رو به هم ریختند

خبردار شدم دفتر سازمان دانش آموختگان(ادوار تحکیم وحدت)بازرسی کردند. حسابی هم گرد و خاک بلند کردند. . اموالش هم مصادره شده.
ضبط اموال سازمان ادوار تحکیم از وبلاگ مریم شبانی

سوسیالیسم و دموکراسی

کلاس سوسیالیسم و دموکراسی بابک احمدی رو با اینکه ناقص رفتم اما کلاس خوبی بود. دیروز هم که پرسش و پاسخ بود. آخرش هم
احمدی یه نقل قول کرد از ویتگنشتاین که فیلسوف شهروند هیچ کشور عقایدی نیست. گفت من شخصا هیچ ایسمی رو نمی پذیرم غیر ازفمینیسم. در مورد مدل مورد علاقه اش یعنی سوسیال دموکراسی صحبت کرد و یه مقایسه کرد بین کشورهای اروپایی و شیوه ی اداره این کشورها با کشور امریکا که یک جاهایی اش وقتی داشت از مدل دموکراسی امریکا انتقاد می کرد بحث رو سلیقه ای کرده بود. باید سی دی های کلاس رو بگیرم. یک سری کامل گوش بدم یه خلاصه هم رو وبلاگ بگذارم. تمام تلاشم رو می کنم واقعا این کار رو انجام بدم برخلاف همیشه که می گم ولی یادم می ره. با اینکه بابک احمدی کلی دلیل های خوب برای سوسیال دموکرات بودن آورد ولی از اون جایی که من هم دلایل خودم رو دارم هنوز لیبرال دموکرات می باشم. حالا باید بیشتر فکر کنم.
...............................................
دوستان عزیز این نمایشگاه عکس ها رو که توی پیاده رو های شهر می گذارند تا حالا نگاه کردید؟ بعضی از این عکس ها جالب هستن. ولی متأسفانه توی هیچ کدوم از این ها اسم عکاس نیومده و موضوع عکس هم که مشخص نیست. عکس ها بیشتر زمینه مذهبی دارند. اما یه تعداد کمی هم از زیر دستشون در رفته مثل هفته پیش که چند تایی عکس از دخترهای قایقران و گلف بازو راننده مسابقه اتومبیلرانی ایرانی با حجاب واقعا دست و پا گیر گذاشته بودند. گرچه می خوان بگن ببینید ما با اینکه کشور اسلامی هستیم ولی زن های اینجا هم ورزش می کنند و فعال هستند. البته این درسته که زن های ایرانی خیلی فعال هستند و در زمینه ی ورزش هم مستعد می باشند اما معلوم نیست چرا بعد از این همه سال ما نتونستیم یه مدال درست توی همین مسابقات کشورهای خاورمیانه بگیریم؟ غیر از اینه که این حجاب واقعا محدودیت ِ. تصور کنید زن قایقرانی رو که داره شر شر عرق می ریزه و با شش لایه پوشش پارو می زنه. هر چه قدر انرژی می گذاره باز هم آخر از همه است. چون باید دوبرابر از خودش مایه بگذاره.
راست می گه بابک احمدی که من بعد از 28 سال از نظر عقلی حجاب برام توجیه نشده. فرق یک زن و مرد چیه که یکی باید خودش رو بپوشونه دیگری می تونه لخت بیاد بیرون؟ همینه که هر سال تابستون می افتن به جون زن ها و دخترها که بیا مانتو ات رو فلان کن. روسری ات رو بکش جلوو با این همه بودجه و برنامه های فرهنگی می خوان ملت رو توجیه کنند. اما نمی شه برای اینکه پایه و برهان عقلی نداره. واقعا نداره....

Wednesday, September 13, 2006

آفساید و تعلیق

روز سه شنبه فیلم آفساید رو توی دانشگاه امیرکبیر نمایش دادیم. خوشبختانه همه چیز خوب پیش رفت. چون بچه ها به مسول های فوق برنامه گفته بودند که فیلم قرارآینه باشه ولی ما در یک اقدام متهورانه به جای اون آفساید رو نمایش دادیم. چون مخفیانه بودهر دو دقیقه یک بار می اومدن آمار ما رو می گرفتند. من هم که بیرون نشسته بودم کنترل می کردم کسی همین طوزی نره داخل. همه اش در استرس بودم. بسیج دانشگاه هم کم نگذاشت. دو دفعه جاسوس فرستاد سراغمون. تازه بچه های کمپین ورزشگاه هم آمده بودند و داشتن کلیپی که درست شده بود رو نمایش می دادند که یکهو برق رفت. ما هم همه توهم توطئه، گفتیم لو رفتیم و برق ساختمان رو قطع کردند. حالا اینطوری نبود. از اون جایی که ایرانی هستیم با این توهم توطئه نمی شه کاری کرد. کلی مشکلات بزرگ دیگه هم پیش اومد که به جای ساعت یک ساعت دو فیلم رو پخش کردیم. دیروز اینقدر دویدم این ور و اون ور که شب حالم داشت به هم می خورد. از خستگی داشتم می مردم. تازه باید امروز می رفتم برای کلونسکپی برای آمادگی هم روغن کرچک می خوردم. با اون وضعم هی می رفتم دستشویی. یعنی یکی از بدترین روزهای عمرم بود. برای کلونسکپی رژیم هم داشتم. کل روز باید آب و آب میوه فقط می خوردم. ضعف داشتم. دیگه هر چی بود تموم شد.
اما بعد از فیلم هم شادمهر راستین اومده بود که یک ساعت در مورد فیلمنامه و فیلم با بچه ها بحث کرد. اون هم واقعا عالی بود. دست دوست جون درد نکنه که تمام این برنامه ها رو اون چیده بود و بقیه بچه ها که حسابی پدرهمه ی ما دراومد تا فیلم پخش شد.

**قسمت فاجعه بارقضیه اونجا بود که من رژیم داشتم و خوردن اکیدا ممنوع بود. شیرینی ها که برای بعد از مراسم بود رو داده بودن دست من. تصور کنید بوی شیرینی دانمارکی تازه زیر دماغم. یک روز هم بود هیچی نخورده بودم. داشت اشکم در می اومد. نمی دونم چه طور مقاومت کردم!!!
پخش سي دي کمپين در اکران فيلم"آفسايد" در پلي تکنيک
..............................................
راستی رفتم کافه ستاره رو دیدم. فیلم خوبیه. اما در حد متوسط ولی بازی های خوبی داره. افسانه بایگان و رویا تیموریان خیلی خوب بودند. گرچه فیلم سوتی هم زیاد داره. یه چیزی که جالب بود زندگی متفاوت سه تا زن رو که در پایین شهر ساکن هستند نشون می ده و این تقریبا خوب در اومده بود. توصیه می کنم برید فیلم رو ببینید.
...........................................
دیروز خبرهای بد هم زیادشنیدم مثل تعلیق خیلی از دوستهایم از تحصیل حتی برای دو ترم و اخراج یکی دیگه از بچه ها. همین طور پشت سر هم خبر احضار به کمیته های انضباطی و حکم های سنگینه که به گوش می رسه. خیلی از بچه ها به خاطر این تعلیق ها عملا اخراج شدند چون با احتساب سنوات هست و بعضی ها هم که فوق قبول شدند نمی تونند درسشون رو تمام کنند و برن فوق ثبت نام کنند. دوست جون هم تعلیق خورد. نمی دونم قراره چی بشه. دارند با این کار دانشگاه رو از نیرو های فعال دانشجویی تخلیه می کنند. می خوان هر غلطی می کنند کسی از اونها نپرسه چرا و در برابرشون مقاومت نکنه.
شرق و نامه هم توقیف شدند. من شرق رو دیگه مثل گذشته ها مرتب نمی خوندم اما بعد از توقیف شدن همه اش دارم به روزنامه نگارهایی فکر می کنم که بیکار شدند و دیگه کجا می تونند کار پیدا کنند. حتی اگر با خط مشی شرق مخالف بودم و موضع گیری های سیاسی اون رو اصلا نمی پسندیدم اما نمی تونم بگم که متأسف نیستم.

Thursday, September 07, 2006

این ماه



قرص ماه رو دیدید تو آسمون. چه قدر بزرگ و کامل بود. دلم می خواست تو دستهام بگیرمش.
زیر نور ماه از پارک وی تا تجریش رو پیاده برم ومثل گذشته شاد و سرخوش گاهی بدوم. فریاد بزنم. مثل اون شبی که بعد از تئاتر رسیدیم به پارک وی... برف می اومد... هوا خیلی سرد بود... هیچ کس تو خیابون نبود... ما چهار تا تنها بودیم... اولین بارش برف بعد از مدت ها. جیغ می زدیم. برف بازی می کردیم. روزهای شاد گذشته. چه قدر دوست داشتم که اون روزها برای همیشه بمونه. مسیرم ولیعصر و پارک وی و تجریش بود... کوچه های درکه چه قدر خاموش و خلوت بودن... تنها نبودم... تو بودی...
وقتی اومدم تهران هیچ جا رو نمی شناختم. اینقدر درگیر تغییر و تحول های جدید شده بودم که زمان از دستم خارج شده بود. روی دست های تو دوباره بلند شدم... خودم شدم... این گسست نمی دونم از کجا به وجود اومده بود. شاید از بعد از کنکورم تا یک سال بعد. من خودم نبودم. می دیدم که یه روح سرگردونم که هیچ مقصدی نداره...
پیاده روی های طولانی تو ولیعصر. شعر و آواز خوندن های تو... حرف های تو... داشتم دوباره باور می کردم که میشه زندگی کرد. پابه پای من راه رفتی. حتی اون سال درس رو رها کردی. فقط با من بودی. شاید امروز که خودم این کار رو نمی کنم دارم به ارزش فداکاری ات پی می برم. دنیای خالی و پوچم کم کم داشت پر می شد... انگار داشتن تو اتاق ذهنم دوباره رنگ می پاشیدن... امشب دوست دارم بار هم زیر نور این ماه، لیوان آب انار به دست، دست در دست هم تا تجریش پیاده بریم و صدای خنده های ما تمام خیابون رو پر کنه.

Tuesday, September 05, 2006

فکر می کنید درحال حاضر آدمی داغون تر از من پیدا می شه؟