Wednesday, November 29, 2006

به رسم زنانگی


شكل گلابي هاي درون سبد بودم
خواب بودم و تو كبريت مي كشيدي به انگشت هاي رها در هواي من
زنبيل پاره يك صبح سردم
آمده ام ببيني هنوز اينجايم
كه خاكستري نپوشم و نو باشم به ديدار عصرانه ات
همين كه تو خون مرا گوش ميكني خوب است
همين كه حرفهاي مرا از پشت بغل ميكني كافيست
همين كه تو جايي در ماوراي من ايستاده اي زيباست
همين كه اسم تو مجبور ميكند اتاق را تاق باز بخوابم
و از كلمات تو بيرون بزند ريه ام همين بس بود
اگر به شرط اين غذاي سوخته ديده نميشد تنم
و دست هايي كه از صبح
در ايمان به رد نگاهت بر ديوار
مي چرخد در اين خانه به رسم زنانگي
من گير ميكند هر عصر به در به لولاي تو مي آيي
من گير ميدهد به هوا به اين ساعت بي عقربه كه كجايي
من سرخ مي شود تا در گاه ديدنت در ماهيتابه هاي نشسته و
داغ
وتو باز كبريت مي كشي به محض وقوع ما در اين چهار ديوار اجاره اي
دوباره زنبيل صبحگاهي و اين كفش ها كه صف به صف از تو مرا مي مكيد
و خون من كه شبيه زن بودنم تنها نيمي از توست
مي پاشد لاي دندانهاي مايوس از لبهاي تو نبودي
كبريت بكش و باور كن ديوارها
در اين ماهيتابه سرخ مي شود
و شام حاضر است
و ميز حاضر است
و من حاضرم كه جويده شوم هر شب
در بوي كبريت نيم سوخته اين زندگي اجاره اي

فلورا سازگارنژاد

مصاحبه مطبوعاتی دانشجویان ممنوع الورود به پلی تکنیک




مصاحبه مطبوعاتی دانشجویان ممنوع الورود به پلی تکنیک

گزارش تصویری از مصاحبه مطبوعاتی دانشجویان ممنوع الورود به پلی تکنیک

گزارش تصویری از تداوم اعتراض دانشجویان پلی تکنیک به مرگ سه دانشجو

بچه ها رو که ممنوع الورود کردند، هر روز توی خیابان های اطراف دانشگاه کلی از نگهبان های دانشگاه رو می گذارند که اگر از تو خیابان هم دیدنشون جلوی آنها رو بگیرند.
تلفن های بچه و مکالماتشان کاملا کنترل می شه و والدین دانشجوهای فعال رو می خواهند دانشگاه و سعی می کنند اینجوری بچه هارو تحت فشار خانواده ها بگذارند. مکالمات و قرار های دانشجویان رو بعد از اینکه شنود کردند به والدینشان اطلاع می دهند. هر روز تهدید. دیگه باید حواسمان باشه که پشت تلفن قرارها رو لو ندیم. چون همه اش چند دقیقه بعد می رسه به دست والدین.
نمی دونم توی کمیته ی انضباطی دانشگاه دستگاه شنود گذاشتند یا از حراست کنترل می شه؟ جو دانشگاه ها به شدت امنیتی شده.
حالم از این فضا به هم می خورده.

Tuesday, November 28, 2006

سهيلا صادقي : به رشته مطالعات زنان اعتقادي ندارم

ديگه كاملا بايد بفميد كه چرا خيلي از بچه هاي ما ترجيح مي دهند بروند علامه و مطالعات زنان بخونند.
سهيلا صادقي واقعا روي اعصاب آدم راه مي ره.واقعا چي كار مي شه كرد؟
راستي اين مراسم روز دختران هم كه نسرين در يكي از پست هاش به اون پرداخته كه ديگه اعصاب من رو به هم ريخته بود. همين بغل گوشمون بر گزار شد. معيارشون هم براي ورود به سالن دختر بودن يا بهتر بگم داشتن پرده ي بكارت بود.
بخشي از پرسش و پاسخ ها در اين جشن به اصطلاح دختران:
سوال بعدی این بود که آیا برگزارکنندگان این مراسم از فلسفه نامگذاری این روز به نام روز ملی دختران آگاهی
دارند؟ آیا آنها می دانند که روز تولد حضصرت معصومه به این دلیل روز دختر نامگذاری شده که ایشان در زمان وفات باکره بوده اند؟ چرا در حالیکه 8 مارس روز جهانی زن، که در تمام کشورهای جهان جشن گرفته می شود و در آن از حقوق زنان صحبت می شود، در اینجا نه تنها به رسمیت شناخته نمی شود بلکه با برگزاری هر نوع مراسمی مخالفت می شود و برگزارکنندگان با برخوردهای شدید انضباطی مواجه می شوند؟ در روز دختران، چه مباحث خاصی برای مطرح شدن وجود دارد که در آن روز نمی توان گفت؟.

Saturday, November 25, 2006

ترجیح دادم این پست رو حذف کنم و به جاش این لینک رو بگذارم که به پست حذف شده مربوط است. مسائل شخصی بماند برای دنیای خارج از وبلاگستان.

Tuesday, November 21, 2006

امريكا به مثابه نشانه

نتايج من از پنل امريكا به مثابه نشانه:
1)هر طور شده بايد برم اين بلاد كفر رو ببينم
2)امريكا مثل يه گاو مي مونه كه همه دارند از اون شير مي دوشند اما ايران روي شاخش سوار شده.
.....................................
واقعا حيفم آمد شما رو از ديدن اين لينك هاي با حال محروم كنم:

Wednesday, November 15, 2006

حکایت امروز من


8 صبح: آه... این گوشی لعنتی کجاست پس؟ باز کجا گذاشتمش؟ همه چیز رو می ریزم بیرون... فکر کنم تو خوابگاه است... خوشبختانه توی این کیف شلوغ پیدا می شه...
12 ظهر: داره زنگ می خوره... بر می دارم... همین طور که دارم مانتو می پوشم، راه می رم و حرف می زنم... گوشی رو می گذارم نمی دونم کجا... می پرم سوار تاکسی می شم... وای باز هم گوشی ام جا موند...
4 بعد از ظهر: با سیزیف حرف می زنم... بلیط می دم به راننده اتوبوس... اتوبوس راه می افته. تو ایستگاه پیاده می شیم. دنبال کیف پولم می گردم... وای... نیست... افتاده تو اتوبوس. سوار تاکسی می شیم و می ریم دنبال اتوبوس. این ور بگرد... اون ور برو... از راننده بپرس ... یه مسافر کیف رو داده به نگهبانی خوابگاه...
8 شب: ترافیک دیوونه ام کرده... ناخودآگاه اشک هام سرازیر شده... این قدر عصبی ام که می تونم خودم رو درجا بکشم... می رم گوشی ام رواز خونه دوست جون برمی دارم... زنگ می خوره... از لابه لای ماشین ها می دوم... حرف می زنم... بوق می زنند.... نمی بینم.اصلا یادم نمی یاد که کجا می خواستم برم... خوابگاه؟ خونه سمیرا؟ دوستم؟ ... دیگه این توده خاکستری کار نمی کنه... یکهو به خودم می یام می بینم تو تاکسی ام و دارم می رم کرج... قرار بود برم خونه؟

Sunday, November 12, 2006

So far from home, do you know you're not alone

Anathema - Emotional Winter

Speak to me
For I have seenYour waning smile
Your scars concealed
So far from home, do you know you're not alone
Sleep tonight
Sweet summerlight
Scattered yesterdays, the past is far away
How fast time passed by
The transience of life
Those wasted moments won't return
And we will never feel again
Beyond my dreams
Ever with me
You flash before my eyes, a final fading sigh
But the sun will (always) rise
And tears will dry
Of all that is to come, the dream has just begun
And time is speeding by
The transience of life
Those wasted moments wont return
And we will never feel again ...

Friday, November 10, 2006

بلند و محکم همچون سرو: شهلا لاهیجی



من یا پست نمی فرستم یا چند تا چند تا می فرستم. دیدم اگر این رو نگم می میرم.
روز دوشنبه هفته ی گذشته رفتم مراسم تقدیر از شهلا لاهیجی برای بردن جایزه آزادی نشر در کشور سوئد. خیلی عالی بود. اولین ناشر جهانی و اولین ناشر جهانی که این جایزه رو برده. خودشون می گفتند 80 نفر به ایشون رأی داده بودند. چه قدر خوبه که ما همچین ناشری داریم. یه خانم قد بلند و درشت هیکل که دقیقاً مثل یک ستون می مونه. مهربان و صمیمی و باهوش و آگاه.
اول از همه خانم فرناز سیفی صحبت کردند که مجری برنامه هم بودند. مراسم به همت بچه های مرکز فرهنگی زنان برگزار شد که خیلی زحمت کشیده بودند.
بعد خانم پرینوش صنیعی نویسنده رمان سهم من از ارتباطشون با خانم لاهیجی و چگونگی دوستی ایجاد شده، گفت. که دیگه اونجا بود من به هوش خانم لاهیجی ایمان آوردم و با خورم گفتم عجب آدم پیگیرو با پشتکاری هستند.
بعد خانم ناهید کشاورز در مورد زنان و جوایز بین المللی سخنرانی کردند که خیلی خوشم آمد.
مریم میرزا یک کار آماری در مورد انتشارات روشنگران کرده بود و نشان داد این انتشارات اولین موسسه ای است که بیشترین کتاب ها رو در حوزه زنان چاپ کرده است
آقای عباس محمدی اصل که کتاب زنان، نیمه ی دیگر، در بوته ی نقد رو نوشته شعری خوندند برای خانم لاهیجی.
لیلی فرهاد پور هم در مورد شهلا لاهیجی، به مثابه یک سوژه مطبوعاتی گفت که خیلی باعث خنده شد. کاش این لیلی فرهاد پورش بیشتر بود. ایشون معتقد بودند خانم فرهادپور خیلی سوژه خوبی برای مصاحبه مخصوصن برای خبرنگاران تازه کار هستند چون ا)همیشه در دسترس هستن و موبایلشون رو خودشون جواب می دهند. گوشی شون هم معمولا خاموش نیست. 2) خیلی شمرده شمرده صحبت می کنند ونیازی به ضبط صوت نیست.
در آخر گلناز ملک عزیز مقاله زنان ناشری که باعث رشد اندیشه ی فمینیستی شده اند رو خواند.
وسط این سخنرانی ها هم سارا لقمانی عزیزبرای حاضرین از کمپین یک میلیون امضا گفت. همه اش من تو دلم می گفتم آخ جون. کمپینمون........
تازه من تمام مراسم رو پیش نوشین احمدی و پروین اردلان عزیز نشسته بودم که واقعا دو تا زن دوست داشتنی هستند. دیدن خانم اردلان هم واقعا باعث خوشحالی بود. دوست دارم همیشه سالم باشد.
سفیر سوئد هم همراه خانمشون حضور داشتند و از خانم لاهیجی تقدیر کردند. محیط مراسم اینقدر گرم و صمیمی بود که دلم نمی خواست تمام بشه.

خانم ها و آقایان عزیز لطفا این کمپینی رو که برای مبارزه علیه سنگسار درست شده امضا کنید. مسئله ی خیلی مهمیه. سنگسار باید از توی قانو بر داشته بشه.
سایت میدان زنان فیلتر شده. به این آدرس مراجعه کنید.
مرتبط با مراسم تقدیر از خانم لاهیجی:
این لینک ها رو از سایت زنستان گذاشتم.

من امیر رو نکشتم. تو کشتیش؟


چه کسی امیر را کشت رو ندیدید؟ واقعاً که. چرا شما سینما نمی روید این فیلم رو ببینید؟
اینقدر محو ابتکارات فیلم بودم که اصلا فیلم رو نفهمیدم. خلاقیت در فیلم نامه. اجرای بازیگرها. کارگردانی. داستان فیلم رو که دیگه نگو. تصورش رو کنید یه آدمی می میره بعد یه سری از دوستانش می آیند و درباره اش نظرشان رو می گن. ماجرا اینقدر خوب روایت می شه و خوب تغییر جهت می ده که شما آخر فیلم یه تصویر خوب از شخصیت اصلی فیلم یعنی امیر دارید بدون اینکه اصلا ببینینش.
اول داستان شما می فهمید یکی مرده حالا یا خودکشی کرده یا کشتنش. بعد اطرافیان و دوست های امیر می یان از خوبی های امیر می گن. یکهو همه از دلیل نفرتشون از امیر پرده بر می دارند و می فهمی که همه انگیزه و نقشه داشتند که امیر رو بکشند . داستان کلاً تغییر جهت می ده. آخرش هم نمی گم که بروید سینما و یه حال اساسی ببرید.
Wow...فیلم چیزی به اسم دیالوگ نداره. همه اش مونولوگ است. Can you believe it؟ فکر می کردم خیلی باید خسته کننده باشه اما دیدم نه، خیلی بهتر از فیلم هایی ست که توی این مدت دیدم.
بعضی از این مونولوگ های خسرو شکیبایی رو نمی فهمیدم اینقدر که چاله میدانی حرف می زد. آتیلا پسیانی اش خداست. نیکی کریمی هم با اون تیکه هایی که به انگلیسی می گه خوب از آب درآمده. امین حیایی رو پس از مدت ها در یه نقش خوب دیدم که خوب از پسش برآمده. حیف استعداد. اسم بازیگر نقش مرجان هم که بلد نیستم. مهناز افشار هم که آخرشه دیگه.
اینقدر فیلم از حرف هایی که امروزها می شنویم پر هست که دلم می خواهد بروم و دوباره تماشا کنم.
اون تیکه ی پرتغالی ها که آتیلا به جای پرولتاریا می گه خیلی خداست. این چپ های ارتدوکس رو خوب نقد کرده.
راستی این ترانه فیلم که اسمش روزمرگی بود من رو کشته بود. خیلی باحال بود. کاش آهنگش رو داشتم. فیلم مایه های طنز هم کم نداره. بعضی تیکه هاش که از خنده می میری.
مرتبط:
اگر می خواهید اطلاعات خوب در مورد فیلم داشته باشید به وبلاگ وضعیت آخر بروید. دو تا پست دارند به اسم: قرار است در سینمای ایران اتفاقی بیافتد! چه کسی امیر را کشت؟ (2)

مشاهداتم از موسسه پارسه


این هفته رفتم موسسه پارسه با چند تا از بچه های دانشکده کار پرسشگری کردم. البته من از این کارهای ریز زیاد انجام دادم. پرسشگری، کار دانشجویی و ... . خیلی سرم شلوغ بود. کار زیاد سختی نبود. من هم دو روز در هفته رفتم. کار مشاهده ای هم کردم.
باورم نمی شه این همه دانشجو بخواهند کنکور ارشد بدهند. فکر می کنم کنکور ارشد هم مثل کنکور کارشناسی تا چند سال دیگه، کم کم به یه تجارت تبدیل می شه. دختر و پسرهایی با گروه های سنی و تیپ های مختلف و متنوعی می آمدند. بعضی ها از شهریه کلاس ناراضی بودند ولی خیلی ها می گفتند خوبه. البته کلاس های پارسه واقعا گرانه.
ما باید سر هر کلاسی قیل از اینکه استاد بیاد فرم ارزیابی اساتید و رضایت بچه ها از کلاس ها رو پخش می کردیم. تجربه جالبی بود. سر یه کلاسی که فرم هاش رو از صبح تا عصر من بردم از ساعت 8 صبح تا 9 شب سه تا کلاس تشکیل شد که نصف شرکت کننده ها در هر سه کلاس ثابت بودند و فقط درس و استاد عوض می شد. باورم نمی شد. بعضی از بچه ها از ساعت 8 تا 12، 1 تا 5عصر و در نهایت از 5 تا 9 شب سر کلاس نشسته بودند. از طرف می پرسیدم شما خسته نمی شید از صبح کلاس رفته اید؟ بچه های کلاس تا من رو می دیدند می زدند زیر خنده. برام جالب بود ما در دوران کارشناسی چی یاد می گیریم که بعضی ها برای کنکور فوق تمام این کلاس های کارشناسی رو با هزینه ی بسیار بالایی دوباره وقت می گذارند و می آیند. سال های کارشناسی همه اش به کلاس دودر کردن می گذره. در خیلی از موارد هم استادها خوب تدریس نمی کنند و کلی از وقت کلاس رو می زنند. اما باید می اومدید پارسه و می دید همین استادها که همه اش در حال تلف کردن وقت هستن، چون پارسه پول خوبی می ده چه طور از جون و دل کار می کنند. حتی یک ثانیه از وقت کلاس هم نمی زدند. اکثر دانشجو های پارسه دارند همان درس های کارشناسی رو دوباره می خوانند. آیا وقت براشون هیچ ارزشی نداره؟؟ متأسفانه مدرک گرایی نه تنها تا قبل معضل بزرگی در جامعه بوده الآن با این حجم بالای متقاضیان کنکور ارشد داره نگران کننده می شه. همه ی کسانی که مدرک کارشناسی دارند و دوباره دارند کلاس های کارشناسی رو می آیند مدرک گرفتند، بدون اینکه چیزی یاد گرفته باشند.
یه آمار جالب هم خدمتتون بدهم که امسال تعداد پذیرفته شدگان کنکور فوق در دانشکده ی ما (علوم اجتماعی تهران)2 نفر از تعداد پذیرفته شدگان کنکور کارشناسی بیشتر بود!!! با این همه کارشناس ارشد چی کار می خواهند بکنند جز اینکه سر جوون ها رو با یه سوژه جدید گرم کنند؟؟؟
باید بگم کلاس های پارسه خیلی شلوغه. در تمام ساعت ها، کلاس زیر 20 نفر اصلا وجود نداشت. کلاس 50 نفر یا 60 نفر هم وجود داشت که خیلی پر بودند.
یه چیز جالبی که تو پارسه دیدم یه آدم هایی بودند که قبل از حضور استاد در کلاس باید کار حضور وغیاب انجام می دادند که وقت کلاس و استاد گرامی تلف نشود.

***جریان پست قبلی اینه که من می خواستم یه عکس بگذارم ولی نمی دونم چرا عکسه نیامد و فقط کادرش موند که مشاهده می کنید. دیگه وقت نکردم دیلیت کنم. برای پست هم کامنت گذاشتند که دیدم کلی خاطره انگیز شده. همین طوری می گذارمش.

Monday, November 06, 2006

Thursday, November 02, 2006

خودكشي يا...

ديشب نشستم توي متروي کرج ديدم همه دارند راجع به خودکشي پچ پچ مي کنند. يکي از خانم ها مي گفت که
ديروز يه دختر جوان خودش رو انداخته روي ريل هاي قطار درون شهري. گذشته از اينکه بعد فهميدم اصلا اينطوري نبوده و يه آقاي20 تا 30 ساله بوده که خودش رو مي اندازه روي ريل ها اما پشيمون مي شه و قطار هم ترمز مي گيره و اين نجات پيدا مي کنه، عکس العمل مردم خيلي جالب بود. يه خانمي در حالي که قرآن مي خوند سري از تأسف تکان داده و اصلا انگار اتفاقي نيفتاده. خيلي برام جالب بود، به نظر مي رسه در بين مردم ما اون فرهنگي که براي مرگ يک نفر طرف خودش رو مي کشت و غصه مي خورد ديگه از بين رفته. مخصوصا اين مسئله رو مي شه در قشر متوسط و رو به بالاي جامعه ديد که زندگي شهري دارند.
البته من اين رو طبيعي مي دونم چون انسان شهري ديگه مثل گذشته همبستگي مکانيکي با جامعه نداره بلکه همبستگي ارگانيکي داره. يعني در روابطش با مردم عادي عواطف دروني اش رو دخالت نمي ده. با ديگران ارتباط برقرار مي کنه چون بهشون نياز داره.
موضوع دوم خودکشي ديروز، خودکشي يکي از بازيگرهاي تلويزيون بود که همه جا توي مترو و مطب دکتر و... در موردش صحبت مي کردند. آخرش هم نفهميدم اين خانم خودش رو کشته، به قتل رسيده يا اينکه اصلا زنده است و همه ي اين حرف ها شايعه است. طبق شايعات مثل اينکه يه فيلم از اين خانم تو بازار و دست مردم اومده که توي فيلم ايشون با پارتنرشان رابطه ي جنسي دارند. يکي مي گفت: آره پسر ِ پنهاني اين فيلم رو در حين سکس گرفته و بعد دختر ِ رو تهديد کرده که اگر بهش 200 ميليون تومان پول نده اين فيلم رو پخش مي کنه. يکي ديگه که فيلم رو هم ديده بود مي گفت: نه خانم دو تاشون مي دونستند که دارن از اونها فيلم مي گيرن و جلوي دوربين کلي ادا درآوردند و بعدش احتمالا يه نفر از بين خودشون فيلم رو تکثير کرده و پخش کرده. يکي مي گفت: نه دختر ِ که زهرا امير ابراهيمي نيست و يه نفر ديگه است و اينها شباهت ظاهري هستش. يکي مي گفت: خودش تو جام جم ديروز همه چيز رو تکذيب کرده و گفته اينها شايعه است.
خلاصه اينکه من در عرض نيم ساعت صد جور روايت از ماجرا شنيدم. حالا معلوم نيست واقعيت چي بوده. ميزان يک کلاغ چهل کلاغ خون مردم و حشتناک بالاست. تصورش رو بکنيد مردمي که تو مترو هميشه ساکت اند و همديگه رو براي نشستن رو صندلي تيکه و پاره مي کنند، ديروز اينقدر راحت سر اين جريان با هم ارتباط برقرار مي کردند که من مونده بودم اينها همون آدم ها هستند؟!!!
داشتم فکر ميکردم به فرض که همچين فيلمي هم بوده و اين خانم هم خودکشي کرده اگر شما بوديد چه کار مي کرديد؟ خودکشي مي کرديد؟ مسائل جنسي اينقدر تو جامعه ي ما دچار تابوزدگي شده که فرد وقتي همچين اتفاقي مي افته مي گه ديگه بدبخت شدم و مي ره خودش رو سر به نيست مي کنه. فشار اجتماعي و فرهنگي رو زن ها خيلي زياده. بار اين تابوي جنسي رو تقريبا به طور کامل زن ها به دوش مي کشند.
آقايون که اصلا براشون مهم نيست و حتي اگر مردي چند تا پارتنر جنسي متعدد با روابط کاملا باز داشته باشه سرش رو بالا مي گيره و افتخار مي کنه(البته من اينجا نمي گم چي خوبه يا چي بده و ارزش گذاري اصلا نمي کنم) اما اگر زني اينطوري باشه نمي تونه توي اين جامعه زندگي کنه. در واقع اون اصلا حق زندگي نداره.
تنوع طلبي جنسي و ايجاد رابطه ي جنسي فقط براي مردها حقه. مردها هم پارتنر جنسي مي خواهند، هم وقت ازدواج زن آفتاب نديده. خواسته ي زن ها چي مي شه؟ حق زن ها چي مي شه؟ زن نياز جنسي نداره؟ بايد چي کار کنه؟ اين فرهنگ بسته تنها راهي که جلوي فرد مي گذاره خودکشيه.
يه نفر مي گفت يکي از دوست هاي من که بعد از ازدواج يه بچه داشت و با شوهرش نمي ساخت مي خواست طلاق بگيره. بماند که براي طلاق سال ها توي دادگاه مي رفت و مي اومد. بعد از طلاق نيازجنسي و عاطفي داشت. خانواده هم طردش کرده بودند. دوست پسر داشت و رابط ي جنسي برقرار کرده بود. مي گفت وقتي خانواده اش فهميدند خودش رو کشت.
يه نفر ديگه هم مي گفت يکي از دخترهاي فاميل ما دوست پسر داشته و خونه طرف مي رفته. پسر ِ يه روز از اين عکس و فيلم مي گيره. يه مدت بعد که دختر ِ مي خواسته ازدواج کنه و خواستگار داشته پسره مي ياد فيلم رو نشون خانواده داماد مي ده و آبروي دختر ِ مي ره. دختر هم بيماري عصبي مي گيره بعد از اون جريان.
داماد ارتباط جنسي قبل از ازدواج رو حق خودش مي دونه اما زنش نمي تونه همچين حقي داشته باشه و بايد کاملا دست نخورده باشه.
شايد اين لينك هايي كه اينجا مي گذارم به موضوع پستم تا حد كمي ربط داشته باشه. من بيشتر در رابطه با خودكشي مي خواستم بنويسم ولي جريان توزيع اين فيلم پورونو موضوع ديگه اي هستش كه به نظر من واقعا بي اخلاقيه. ديدن فيلم توسط اكثر مردم گرچه ناراحت كننده است ولي نمي شه از همه خرده گرفت اما توزيع فيلم در بين جماعتي كه مدعي روشنفكريه و خوشحال شدن آنها از اينكه وارد حريم خصوصي زندگي فردي شده اند واقعا غير قابل تحمله. اين فيلم هر جوري كه تكثير شده باشه يك فيلم واقعا خصوصيه. اينكه كسي بخواد موقع سكس از خودش فيلم بگيره كاملا شخصيه و به خود فرد مربوطه. كاش اين رو همه مي فهميدند......
مرتبط: