Saturday, December 30, 2006

من هم بازی؟؟

فکر کنم دیگه برای یلدابازی خیلی دیر شده باشه ولی چون دوتا از دوستانم(چهره زن هنرمند در جوانی و زن:من ) من رو به بازی دعوت کردند دیدیم زشته ننویسم. باید ازشون عذرخواهی کنم که اینقدر دیر نوشتم و تشکر که به فکر من هم بودند.
1) سر دوراهی اصلا نمی تونم تصمیم بگیرم. باید به من بگویند یا این یا اون. دیگه اینقدر قفل می کنم که یه نفر حتما باید بیاد هلم بده که توی دو سال گذشته معمولا دوست جون این کار رو کرده. گاهی وقت ها در مورد رفتن به اون طرف خیابان یا این طرف هم نمی تونم تصمیم بگیرم!!!
2) خیلی دمدمی مزاجم مخصوصا در مورد غذا. کی گفته زن حامله فقط ویار داره؟ پس من چی ام؟ در یک لحظه می تونم هوس هر چیزی رو بکنم و دو دقیقه بعد هم یادم می ره.
الآن که می بینید آروم نشستم باورنکنید چون یه دقیقه دیگه امکان داره از شدت عصبانیت حالتون رو بگیرم.
3)خیلی پرخاشگرم و به خاطر این مسئله یه روز نزدیک بود به علت پرتاب یه چاقوی بزرگ به طرف برادرم به عنوان قاتل شناخته بشم. خوشبختانه برادرم جاخالی داد و جون خودش رو نجات داد!!! یه بار هم که با دو تا پام رفتم توی در و در شکست متأسفانه!!! همین چند روز پیش هم داشتم با یکی از دوستانم در مورد یه مسئله فمینیستی بحث می کردم و حسابی تو موضع بودم و حالت تدافعی داشتم که اون هم لطف کرد و برگشت به من گفت ضعیفه. باور می کنید که من جعبه دستمال کاغذی رو با حرص تمام کوبوندم تو سرش؟ البته روزهاست که دیگه این رفتارهارو نمی کنم و موردهای بالا به دوران کودکی ام بر می گرده. دارم سعی می کنم آروم باشم. برای اعصابم بهتره.
4) بسیار خودخواهم و اگر از کسی خوشم نیاد امکان نداره که بتونم با اون ارتباط داشته باشم. شاید به خاطر اینه که آدم ها رو کاملا سیاه و سفید می بینم. با فردی که از نظر فکری با هم فرق داشته باشیم نمی تونم دوست بشم شاید بتونم باهاش صحبت کنم اما اگر تفاوت فکری بنیادی باشه کلا دور اون آدم رو خط می کشم.
6) نمی تونم بگم که چه قدر صریح هستم. مخصوصا اگر چیزی در رفتار کسی به نظرم بد بیاد اصلا نمی تونم حرف نزنم حتی اگر طرف تا آخر عمرش از من بدش بیاد می گم.
7) محافظه کارم. این رو پنهان نمی کنم و گاهی حتی از اعتراف بهش ناراحت می شم اما حقیقت داره. شاید تو ظاهر این طوری نباشه چون توی سال های اخیر خیلی سعی کردم که این مسئله رو کنار بگذارم.
8)گاهی وقت ها رازهای مگو دیگران رو ناخودآگاه در میان حرف هایم لو می دم. اگر کسی به من نگه این حرف روجایی نزن ذهنم ناخودآگاه می گذارتش توی کتگوری گفتنی ها. بنابراین بعد از اینکه می گم یادم می یاد که کاش نگفته بودم. اگر رازی دارید و به من می گید تأکید کنید جایی نگو. گاهی وقت ها هم فکر نمی کنم و حرف می زنم.
9)به شدت گیجم. دارم از خیابون رد می شم یادم می ره به اطرافم نگاه کنم و توی موارد بسیاری تا پای تصادف و بعدش مرگ پیش رفتم. موبایل و mp3 player جا گذاشتن و کیف و کارت گم کردن دیگه خوراکمه.
10) روزهای اولی که لپ تاپم رو خریده بودم باهاش می رفتم تو رختخواب و می خوابیدم. که خیلی خجالت آوره. آدم آخه اینقدر بی جنبه؟؟!!!!
11) از عروسک اصلا خوشم نمی یاد. برعکس خیلی از دوستانم با کادوهایی که توش عروسک باشه اصلا حال نمی کنم و خیلی وقت ها نمی تونم هیچ واکنشی از روی خوشحالی نسبت به شادی دیگران از خریدن یه عروسک جدید نشون بدم.
12) خیلی زود به سن بلوغ رسیدم به خاطر همین خیلی زود از بازی های کودکانه دست کشیدم. خانواده ام هم از این قضیه استقبال می کردند. دنیای کودکانه برای من خیلی کوتاه بود. توقعات و انتظارات همه از من خیلی بالا رفت. به خاطر همین اون سالها خیلی منزوی وتنها بودم. با اینکه الآن 20 سالم بیشتر نیست اما اگر کسی من رو برای اولین بار ببینه باورش نمی شه. چه از نظر روحیه ای و چه ظاهری و اخلاقی خیلی شبیه یه آدم 25ساله هستم. به خاطر این مسئله از سنین نوجوانی ید طولایی در عشق های خیالی دارم. من تا سن 15 سالگی عاشق هر کسی می دیدم می شدم اما تو تصوراتم. بعد از اون خیلی عوض شدم.
13)آدم بدبینی هستم. غر زیاد می زنم و خیلی وقت ها افسرده ام. سعی می کنم وقتی با دیگران روبرو می شم زیاد این خصیصه ها رو بروز ندم اما دوستانی که با من زندگی می کنند و به من نزدیک هستند از این جریان کاملا اطلاع دارند.
14)شاید به خاطر مورد 12 باشه که آدم مستقلی هستم. اگر هم وابسته بشم سعی می کنم به همه ی آدم های اطرافم نباشه. معمولا دنبال راهی می رم که می دونم درسته. دایره آدم هایی که از نظر عاطفی به اونها وابسته ام خیلی محدوده. معتقدم همه ی ما به محبت نیاز داریم. به دوستان نزدیکم عشق و علاقه ی زیادی دارم.
13)خیلی گیرم. اگر سوزنم جایی گیر کنه تا نفهمم چی به چیه ول نمی کنم.
14) تا سن 16 یا 17 سالگی هم خیلی مذهبی بودم که از 17 سالگی دیگه تمام شد. نماز مرتب. همه ی روزه ها رو می گرفتم. جلوی غریبه ها روسری می زدم. همه اش از سن 13 تا 17 سالگی در حال رفت و برگشت بودم. باورتون نمی شه ولی توی دبستان و راهنمایی حافظ قرآن بودم!!! توی خانواده کسی مذهبی نبود و با این خصیصه من خیلی تو فامیل و بستگان تو چشم بودم.
15) از متفاوت بودن هم خیلی لذت می برم. میل شدیدی به سیگار دارم اما نمی خوام سیگاری بشم. اما از مشروب اصلا خوشم نمی یاد. نمی تونم بخورم. امتحان کردنش هم راه به جایی نبرد.
16) یه روزی خیلی احساساتی ورمانتیک بودم. شعر می گفتم و نقاشی می کردم. تازه دف هم می زدم. خیلی هم خوب این ساز رو می زدم. اما همه اش رو گذاشتم کنار.

خیلی طولانی شد. احساس می کنم هر کی این ها رو بخونه بی برو برگرد از من احساس تنفر می کنه. این چیزهایی ست که خیلی ها در مورد من نمی توانند ببینند. فکر کنم همه اش گفتن از نکات منفی شد. اگر کسی نکته مثبتی در مورد من به ذهنش می رسه بد نیست بگه دلم رو شاد کنه. تازه باید به 5 مورد اعتراف می کردیم که مال من 3 برابر شد. کی گفته کسی نمی تونه بیشتر از 5 تا بنویسه!؟
من آرشیو خودم، تهوع، روزها گر رفت گو رو باک نیست، زندگی شاید همین باشد، تجربه های زنانه، نگذار به بادبادک ها شلیک کنند، نابهنگام، اشکها و ترسها (آدرسش یادم نمی یاد) رو به این بازی دعوت می کنم.

Thursday, December 21, 2006

پریشان نگاهم


گاهی اینقدر در گذشته های دور غرق می شم که امروزم رو از یاد می برم. دیروز اصلا حوصله نداشتم برم جلسه. دلم می خواست تو خاطراتم گم بشم. برم اون دورها. روزهای سرد و عاشقی. دنیایی که تازه بود. داشتم لابه لای گذشته ها و نوشته هام چرخ می زدم. این شعر رو پیدا کردم. وقتی سمانه شعر رو برام خوند سه سال پیش بود. چه قدر اون موقع دنیا تو چشمم کوچیک بود.... حال من این روزها رنگ این شعره....

خالی
فرو می ریزد
تنم
در بی رحمی گزمه های خشم

تهی، پریشان نگاهم
بی انگیزش معنایی


در تکثر تپنده نبض ها و نفس ها
می جوید گرمای حضورت را
در شهر بی خیابان

تو عطسه می شوی
در روزنامه های صبح
در روزنامه های عصر
در ریه مسلول دکه های توسری خورده
در منخرین کوچه های بن بست

وپدر
بر کوبه ی در
در آونگی بی پایان
می تپد

سمانه مرادیانی

Friday, December 15, 2006

سخن از آزادی ناتمام است


برای این روزها:

سخن از آزادي ناتمام است
وقتي كه نسيمي حتي
مدد نمي كند
موريانه ها و علف ها را بتكانند
به غرور مردگان
از م‍‍‍ژه هاي تاريكشان.

سخن از آزادي ناتمام است
وقتي كه شهيدان
لب به سخن نمي گشايند.

سخن از آزادي ناتمام است
وقتي كه در صف نان مي ايستي
وفرصت رأي گيري
از دست مي رود.

شمس لنگرودی

Monday, December 11, 2006

اعتراض به حضور احمدی نژاد در پلی تکنیک: تیتر یک همه خبرگزاری ها

عجب آدم پرروییه. انتظار داره بیاد دانشگاه جلوش فرش قرمز پهن کنند. دیگه باید چشمش به جمال منتقدهاش روشن می شد که شد. کار بچه ها به نظر من کاملا درست بود.
ازقبل از ساعت 8 هر چی بسیجی بود از دانشگاه های امام صادق و امام حسین و بقیه دانشگاه جمع کرده بودند ریخته بودند تو سالن تربیت بدنی که چی؟ رئیس جمهور داره می یاد. کدوم رئیس جمهور؟ کدوم دانشجوی عاقلی به این رأی داده؟ اجازه هیچ گونه عکس برداری و فیلمبرداری به غیر از نیروهای خودی ندادند. اگر می بینید بچه ها تو گزارش های تصویری نیستن به خاطر اینه که آگاهانه همه رو حذف کردند.
کسی که ادعای مهرورزی می کنه باید تحمل این برخورد رو داشته باشه. هنوز نمی فهمم که این با چه رویی اومده دانشگاه...
آقایون اصلاح طلب اظهار نظر کردند"حرمت شکنی در دانشگاه قابل قبول نیست" کدوم حرمت شکنی؟ از زمان تشکیل این دولت هر بلایی خواستن سر دانشجو آوردند. همین دانشجویانی که سال 76 و 80 از در حمایت از اصلاح طلبان حکومتی درآمدند، حالا اَخ شدند. چون دیگه حاضر نیستند از حزبی حمایت کنند که نه تنها به شعارهاش عمل نمی کنه بلکه هنوز در انتخابات (انتخابات نه، انتصابات) پیش رو رأی نیاورده، پشت دانشجو رو خالی کرده. اون موقع که بری براشون رأی جمع کنی، خوبی ولی وقتی نقدشون می کنی، اون هم نقدهایی که وارد هست. یکهو می شی حرمت شکن.
کاش می فهمیدید حرمت رو شماهایی شکستید که به خاطر خواسته های مردم ایستادگی نکردید.و میدون رو برای حریف و یکه تازی اش خالی کردید.
این واکنش اصلاح طلبان حکومتی نسبت به اتفاق امروزیک روی سکه است. روی دیگه اش اینه که اونها به اندازه ی کافی از اینکه وجهه نداشته ی رقیبشون(احمدی نژاد و حامیانش) شکسته شد، استفاده کردند.
شکوری راد دم از اخلاق سیاسی می زنه. اون هم کسی که دیگه هر چیز اخلاقی رو با عملکردش زیر پا گذاشته. حقیقتش اینه که سیاست برای خودش اخلاق مزورانه ای داره که اصلاح طلبان حکومتی به اصول این اخلاق مزورانه خوب عمل کردند. اخلاق واقعی از اخلاق سیاست جداست آقای شکوری راد...این رو بفهم.
من فکر می کنم این دانشجو بوده که توی تمام این سال ها به اخلاق واقعی عمل کرده و وارد زد و بندهای سیاسی شماها نشده.

لینک ها رو می گذارم خودتون ببینید:
فکر می کنم سایت خبرنامه امیرکبیر به علت مراجعه مکرر کار نمی کنه. نمی شه لینک داد.

تشنج در سخنرانی احمدی نژاد در دانشگاه اميرکبير، چهار گزارش از خبرنامه اميرکبير، ادوار نيوز، ايرانيوز و بازتاب
استقبال پلی تکنيکی از احمدی نژاد: دانشجويان احمدی نژاد را هو کردند، خبرنامه اميرکبير
(لینک از گویا)

شعار 'مرگ بر ديکتاتور' در سخنرانی احمدی نژاد (بی بی سی)

اعتراض دانشجویان امیرکبیر به سخنان احمدی نژاد(رادیو فردا)

دانشجویان پلی تکنیک با شعار مرگ بر استبداد سخنرانی احمدی نژاد را مختل کردند(ادوار نیوز)


رئیس جمهور اسلامی در پلی تکنیک «هو» شد فریاد «مرگ بر استبداد»در سخنرانی احمدی نژاد(اخبار روز)

حال بخوانید از گزارش خبرگزاری های داخلی که همه اسم اعتراض رو تشنج گذاشتند:

اغتشاش در سخنرانی احمدی‌نژاد! (آفتاب)

احمدي‌‏نژاد در ميان اعتراضات دانشجويان اميركبير سخنراني كرد (ایلنا)

پايان تشنج در حاشيه حضور رئيس جمهور در دانشگاه امير كبير(بازتاب)

Sunday, December 10, 2006

freedom is not free




امروز با بچه ها رفتيم كه در اين تجمع شركت كنيم ولي متأسفانه شايد اون چيزي كه ديدم رو باور نكنيد اما اكثر موتور سوارها و نون خشكي ها مأمور اطلاعات بودند و همه بي سيم دستشون بود. نيروهاي زد شورش هم كه هر چي دلتون بخواد بود. توي فضا انگار گرد مرگ پاشيده بودند اما داخل دانشگاه خيلي شلوغ بود و ما صداها رو مي شنيديم. از عكس هايي كه مي گذارم مي تونيد بفهميد چه خبر بود ولي اي كاش يه نفراز اون طرف خيابون كه پر از نيروهاي لباس شخصي و اطلاعاتي بود عكس مي انداخت. عكس هاي ايسنا گوياي واقعيت نيست دوستان.
اين روزها هر چه بيشتر احساس اين رو دارم كه تحقير و خرد مي شم.من هيچ اميدي به تغييرندارم و به اين مسئله ايمان دارم اما نمي تونم ساكت بشينم. نمي تونم نگم كه اينها چه قدر از دانشجو مي ترسند و با تجهيزات كامل سراغ ما مي آيند. سراغ كساني كه جزآزادي هيچ چيز نمي خواهند و اين رو با پيگيري اشان ثابت كردند نه با خشونت.
....سلاح ما براي مبارزه باتوم و اسلحه نيست
نمي دونم چرا آنچه امروز مي ديدم خاطره ي تلخ 22 خرداد رو به ذهنم مي آورد. شبي كه تا صبح گريه
....كردم و يك لحظه خواب به چشمانم نيامد

Wednesday, December 06, 2006

روزی که گذشت




اون لحظه ای که در شکسته شد باید یه نفرمی بود از سوت و کف زدن بچه ها عکس می گرفت. من اینقدر هیجان زده شده بودم که دوربینم داشت روی زمین می افتاد. مراسم خوبی بود و فکر می کنم برگزاری این مراسم در شرایط بد دانشگاه ها لازم بود ولی به این نتیجه رسیدم نمی شه برنامه ی مشترک با همه ی طیف ها گذاشت که آخرش کار به دعوا می کشه و کشید.
تا حالا ندیده بودم روز 16 آذر مردم هم همراه دانشجو ها باشند ولی وقتی در دانشگاه رو شکستند بچه های دانشگاه های دیگه و کسانی که دانشجو نبودند هم آمدند داخل.
این پسر که آخر برنامه وسط جمعیت رفته بود و از خودش حرکات موزون در می کرد کی بود؟ خودش رو مضحکه خاص و عام کرده بود. انگشت حیرت به دهان ایستاده بودیم و تماشا می کردیم
دلیل اینکه گذاشتند مراسم بر گزار بشه که کاملا واضحه. داریم به انتخابات شوراها و خبرگان نزدیک می شیم . باز هم تصمیم گرفتند به اندازه یه عدس به دانشجو آزادی بدهند . افسرده می شم وقتی می بینم هر وقت داریم به انتخابات نزدیک می شیم یه کمی فضا رو بازمی گذارند ولی وقتی انتخاباتی در کار نیست اینقدر فضا خفقان آور می شه که نفس کشیدن هم امکان نداره. این احمق ها فکر کردن دانشجو ها مثل خودشون ابله هستند
....روز دانشجو امسال هم گذشت... باید یه کاری می کردیم
....راستی کمیسیون زنان تحکیم دیروز تو مراسم اعلام موجودیت کرد. این اعلام موجودیت کردن ما هم برای خودش داستانی داره

مراسم روز 16 آزار در دانشگاه تهران برگزار شد





منبع لینک های پایین:خبرنامه امیرکبیر



Tuesday, December 05, 2006

دانشگاه زنده است


زمان: چهارشنبه ۱۵ آذر ۱۳۸۵ ـ ساعت ۱۲ ظهر
مکان : میدان انقلاب- دانشگاه تهران ـ مقابل سر در دانشکده فنی
(ورود به دانشگاه تهران را از درب ۱۶ آذر)

Friday, December 01, 2006

جداسازی جنسیتی در مترو



تو این مدت اینقدر افکارم درگیر کمپین یک میلون امضا بود که تقریبا همه اش درحال اندیشه کردن در باب راهکار عملی برای بهترپیش رفتن کار بودم. چند تا از دوستان انتقاداتی به شیوه ی کار داشتند که دیدم بعضی جاها رو راست می گویند. به خاطر همین همه اش فکر می کردم چه طور می شه این اشکالات رو مرتفع کرد. خوشبختانه به نتایج خوبی هم رسیدیم که اثراتش رو بعدا می بینید.
ریرا نویسنده وبلاگ نابهنگام پیشنهاد کمپین برای مترو به من داد که دیدم راست می گه باز. با اینکه اصلا به جداسازی جنسیتی معتقد نیستم اما این مترو برای خیلی از خانم ها آزارهای جسمی و روانی زیادی رو به دنبال داشته. نه اینکه زنان در خیابان و جاهای دیگه کم متلک های جنسی می شنویدند و کمتر از اون آزار جسمی می دیدند، مترو هم به همه ی فضاهایی که زن ها در آنها آسیب می بینند اضافه شده. پارسال برای یکی از درس هایم فرم نظرسنجی درباره ی میزان آزار جنسی زنان در مترو پخش کردم که 70 درصد زن ها پاسخ داده بودند که در مترو مورد آزار جنسی قرار گرفنه اند و 40 درصد نسبت به این آزارها واکنش مشان داده بودند و 40 درصد هم هیچ واکنشی نشان نداده بودند. بیش از 70 درصد زنان اظهار کرده بودند که این آزارها در شکل گرفتن تصویر ذهنی اشان از مردان اثر دارد و باعث می شود روابط آنها با جنس مخالف دچار مشکل شود.
اکثر زنان اظهار کرده بودند فضای جامعه رو برای زنان اصلا امن نمی دانند.
فکر می کنم با رسیدن به این نتایج آیا جداسازی جنسی واگن زنان و مردان در مترو می تواند اثر مفیدی داشته باشد؟ در حالی که نیمی از این زنان اظهار کرده بودند، بیشتر آزاری که دیده اند در مواقعی بوده که سکوهای مترو شلوغ بوده و درحال سوار شدن به مترو ویا تعویض قطار بودند. یعنی آزارها در فضاهایی خارج از واگن ها بوده است. اما به نظرم با توجه به حجم بالای آزارهای جنسی این جداسازی به زنان آرامش روانی می دهد اما در سازنده بودن این آرامش شک دارم چون از اون طرف این مسئله باعث رشد سرطانی فضاهای مردانه در واگن های مردان می شود.
از طرفی یه مسئله ای که من اون رو زیاد تجربه کردم این هست که زنان اگر مردی وارد واگن آنها شود سریعا اعتراض می کنند حتی اگر یک نفر باشد و لی مردان معمولا این طوری بر خورد نمی کنند اما از طرفی مردان با چشم های از حدقه درآمده همچین به آدم نگاه می کنند که خودت شک می کنی نکنه من لختم و خودم خب ندارم.
خود من به سه دلیل اصلی هیچ وقت واگن مردان نمی روم مگر در موارد استثنایی:
1) یادم می یاد یه مدتی که رفت وآمدم با مترو زیاد شده بود در یک روز سه بار مورد آزار جنسی قرار گرفتم. البته این قضیه همچنان ادامه داره اما با شدت کمتری چون از مترو دیگه زیاد استفاده نمی کنم. این مسئله خیلی روی اعصابم اثر منفی می گذاره. از طرفی نمی تونم ساکت بنشینم و ببینم طرف هر کاری می خواد بکنه و از سویی فکر کنید من روزی حداقل یه نفر با یه آدم کثیف دهن به دهن بشوم. فکر می کنید چه بلایی سرم می آید؟
2) همان موردی که بهش اشاره کردم. چون صندلی های مترو روبروی هم هستند وقتی جلوی مردها می نشینی احساس می کنی هزار جفت چشم به تو خیره شدند . تا حالا سابقه نداشته در چنین مواردی من سرم رو بالا کنم و نبینم کسی به من خیره نشده و با چشم های دریده اش با پررویی تمام داره تو چشم های من نگاه می کنه و به خودش حق می ده باز هم بیشتر خیره بشه. البته من هم همون طور بهش خیره می شوم و اعتراض می کنم.
3) دیگه امضا جمع کردن نمی گذاره، چون معمولا می روم واگن خانم ها امضا جمع کنم. البته این دلیل سه ماه است که اضافه شده.
خلاصه ریرا می گفت اعتراض کنیم به اینکه چرا واگن های زنان ومردان برابر نیست؟ درست می گفت ولی نمی دونم این جداسازی اصلا درست هست؟ چون جدیداً تو مترو می بینم که دیگه مردان هم به ورود زنان به واگن هایشان اعتراض می کنند. بعد با خودم فکر می کنم با این حساب چرا پس 5 تا واگن برای مردان باشه و 2 تا برای زنان؟ کاش تجربه ی کشورهای پیشرفته یا در حال توسعه رو می تونستم بخونم ببینم آیا این مشکل در کشورهای پیشرفته اینقدر شدید هست؟ توی این کشورها برای فضاهایی مثل مترو چه کار کردند؟