Sunday, September 16, 2007

قاطي كردم

آمده بودم از دغدغه هاي فكري بي نهايتم توي اين روزهاي پاياني تابستان بنويسم. از تصميمات مهمي كه حتي خواب و خوراكم را ربوده. شب هايي كه تا دير وقت بيدارم و فكر مي كنم. افكاري كه زمان و مكان نمي شناسند و وقت رد شدن از وسط خيابان و يا حتي وقتي دارم سرخوشانه براي لحظاتي هر چند كوتاه لبخند مي زنم‏، به ذهنم هجوم مي آورند و دست از سرم بر نمي دارند.
دنياي رو به تغيير من كه تمامي تصوراتي كه سه سال پيش از زندگي ام داشتم، را به هم ريخته و تابستان امسال به صورت بي رحمانه همچون آوار بر سرم خراب شد.
روزهاي گرم امسال روزهاي نابودي ام بود. روزهايي پر از درد و افكار جور واجور. به محض اينكه از آزادي بهترينم خيالم راحت شد اين بار دادگاه گريبانم را گرفت و من در اين مردابي كه از آغاز ارديبهشت احاطه ام ك رده بود بيشتر فرو رفتم و بيشتر براي زنده ماندن دست و پا زدم انگار.
نا اميدم...... همان چيزي كه از آن مي ترسيدم من را در خود فروبلعيده
امروز صبح كه خبر بازداشت 25نفر از شركت كنندگان در كارگاه كمپين در منزل شخصي فردي در خرم آباد را روي سايت كمپين ديدم انگار يك ذره اميدي هم كه داشتم دود شد و به هوا رفت. نا امني تمام وجودم را در برگرفته. ديگر حتي توي خانه ي خودت هم امنيت نداري. بوي تعفن و وحشيگري همه جا را گرفته. كلا قاطي كردم. نمي توانم حتي يك لحظه ديگر به زندگي كردن در اين خاك فكر كنم. اگر روزي مجبور بشوم در ميان همين مردم و با همين حكومت زندگي كنم اولين كاري كه مي كنم مطمئننا خودكشي است. باور كنيد كه ما انسانيم و توانايي مان براي تحمل دردها حدي دارد.‏
هر روز چهره ي مادراني كه در دادگاه با حكم ناگهاني اعدام فرزندانشان به اتهام اراذل و اوباش بودن روبرو شده بودند‏ ، جلوي چشمانم رژه مي رود. صداي موتورها و سواران بر آنها كه شب ها در خوابم تمامي ندارند كابوس اين روزهايم شده است. هر جا كه باشم احساس آدمي را دارم كه هميشه تحت تعقيب است....
و از همه چيز دردناك تر اندوه بي پايانم است از سفر بي بازگشت دوستانم به خارج از مرزها كه گاه اين چنين ناگهاني است. دوستان با ارزشي كه حضورشان در اينجا مايه تسلي خاطر بود.