Wednesday, May 25, 2011

essays

It seems i need to practice in writing English. Usually for all my essays I have good topics, argument and background reading but when I am trying to write what is in my mind so difficult. Sometimes I would rather to think in Farsi and then translate to English. It is stupid but much faster than sitting in front of computer and just trying to write and nothing is coming.
Today one of the teacher told me such a thing that everything was good on my essay but there was a big problem regarding writing which was interrupted and so hard to read it fluently despite the fact that I spent merely 3 days to write 7 pages but if I exercise I could improve it.
when I was a child we should write a short essay to practice our skill. at beginning was not easy but if you just do it for long time you see how things change and you will be gradually a writer.
So let's start writing in English sometimes instead of Farsi....

یک داستان واقعی

شاید برای کسی که نیمه دهه شصت دنیا آمده و دو سال پس از آن جنگ به پایان رسید، سخن گفتن از آن روزها بی معنا باشد. اما جنگ برای من زبان قصه گوی مادر است و داستان هایی که کاش واقعیت نمی داشت. داستان هایی که وقتی بزرگ تر شدم دریافتم همه حقیقت داشتند. مادر، قهرمان دوران کودکی ام، وقتی داستان را آغاز می کرد و پدر با همه قدردانی و تشکر، با نگاهی که هنوز یادگار آن عشق جوانی و سودایی را در خود داشت سر تکان می داد و چشمانش پر از اشک می شد.

مادر در آغاز بیست سالگی سال شصت ازدواج کرد و دو سال بعد برادر بزرگم به دنیا آمد. دختر خوش قد و قامت شهرهای جنوب باشی، روحیه ای شاد و سر زنده و آغاز زندگی ات که طوفان بلا هجوم بیاورد. پدر فراری، برادر فراری، زندگی به هم ریخته. تازه ازدواج کرده باشی و جایی و برای زندگی نداشته باشی. خانه ات در اهواز را رها کنی و برای حفظ جان پسر تازه دنیا آمده ات راهی روستاهای خوزستان شوی، برادرت بازداشت شود و همسرت اخراج از کار.

برادرم که دنیا آمد عضلات پاهایش ۹۰ درجه انحراف داشت، غده اشکی نداشت، کودکی نحیف و بی جان در اثر خمپاره های جنگ و اضطراب های مادر چنان ضربه دیده بود که هر چند ماه یک بار یک عمل جراحی رویش انجام می دادند. پدری که اخراج شده بود و کاری نمی یافت. مادری که در سال های بعد پدر و مادرش را از دست داد. زندگی روز به روز سخت تر می شد. برای پناه بردن از خطر جنگ روزها را در روستا ها و پناهگاه باید می گذراندند. هر چند وقت یک بار برای ملاقات دایی که حالا بعد از ماها غیبت فهمیده بودند اوین است، بار سفر می بستند و تهران می آمدند. زندگی روی خوش نداشت برای دختر جوان و خوش صدای قصه. زندگی درد بود. درد.

بعد از اخراج همسر تصمیم گرفت بیاید تهران زندگی کند. هم به برادر نزدیک تر باشد و هم بچه دوم را سالم دنیا بیاورد. شاید کاری هم پیدا کند. کوچ کردند. آوارگی ها تمامی نداشت. در خانه خواهر که جلسات سیاسی جریان داشت و او متنفر بود از همه این جلسات، از هر آنچه که برادر و همسرش را از او می گرفت. پرده ای وسط هال خانه کشیدند و شد خانه اش. همسر اما می رفت خوزستان و می آمد. در چند جا کار می کرد. شاید درآمدی باشد برای روزهای فقر، آوارگی و جنگ. یکی از همان روزها بود که در پناهگاهی چیزی خورد و تب حصبه گرفت. تا دم مرگ رفت. به مشکلات مادر یکی دیگر هم اضافه شد. پدر را انتقال دادند تهران. دوران نقاهت بیماری ماه ها طول کشید. مادر همان روزها دنبال کار می رفت تا کاری در یک مهدکودک یافت. هنوز هم دفتر شعری که برای بچه ها با صدای گیرا و بمش می خواند در خاطرم هست. زیباترین ترانه ها و لالایی ها.

برای او که عاشق زندگی کردن بود، همه آن ناملایمت ها و سختی ها را تاب آورد. از نیمه شصت به بعد زندگی کمی تغییر کرد. همسرش دیگر برای بازجویی نمی رفت. با او اتمام حجت کرده بود که «سیاست برای ما روی خوبی ندارد. برادرم هم از زندان در بیاید دیگر نمی گذارم کاری کند. باید به زندگی اش برسد. این مملکت برای ما مملکت نمی شود.» پدر را دستور دادند که بعد از سالها می تواند به عشقش که آموزگاری بود بازگردد، اما کجا؟ روستایی دور افتاده که زندگی کردن آنچنان دشوار و ناشدنی می نمایاند که مادر ابتدا گفت نمی رود. اما دیگر جایی برای انتخاب نمانده بود. با دو بچه بازگشتند خوزستان، آن شهر دور و غریب. دزفول و باغ های سرسبز و رودهای پر آبش، اهواز و نخل های برافراشته و کوچه های کودکی کجا و آن بیابان دور کجا؟

گفت دوام می آورم و همین جا زندگی می سازم. جنگ اما تمامی نداشت. سرزمین کودکی هایش، آبادان و اهواز و دزفول ویران شده بودند. زندگی سخت می گذشت در روزهای جنگ. خطر جان همه را تهدید می کرد. همان سال هایی که دیگر جنگ تمام شد و بعدش خمینی فوت کرد، برادر هم جان سپرد. برادری که عشق دوران کودکی اش بود....
خاطره اشک های آرام مادر وقتی نوار کاست صدای دایی را در ضبط می گذاشت و گوش می داد، وقتی پدر او را در آغوش می گرفت و می گفت سرنوشتش زنده ماندن نبود. طاقت بیار... اما این شاید آخرین و مهلک ترین ضربه سال های شصت برای دختری جوان بود که روزهای آغاز آن با هزار و یک امید و آرزو ازدواج کرد... مادر اگر همه آن سال ها زنده ماند به زندگی عاشق بود. اما جسد برادر از دست رفته اش تارهای سپید مو را یکی یکی برایش آورد. چین های صورت و اندوهی که هنوز هم در غمش می سوزد.


Tuesday, May 24, 2011

حضور



همین حضور تو کافی ست
که ابرها همه یکسو شوند
و آفتاب بتابد
و باز پنجره ها رو به سوی شادی و نور و نسیم باز شوند
و این قناری خاموش
باز بخواند

همین حضور تو کافی است
که حس گرم نوازش
برای در هم انبوه موی تو
در دست های من شود بیدار
و دل تپیدن ناگاه را دوباره
بداند

و خانه باز به شوق آید
و گرد خستگی از روی پرده ها بتکاند
هزار چلچله در جانم عاشقانه بخواند
همین حضور تو کافی است

نعمت آزرم

حجاب و داستان هایش

مقاله نوشین احمدی را در مورد مسئله برقع و نقد دیدگاه های فمینیست های ایرانی خارج از ایران می خواندم.
دیدگاه متعادلی را ترویج می کند و نقد او تا حدودی روا است. از دو سو نگاه فمینیست ها را به پوشش زنان در ایران که به نوعی آرایش افراطی و لباس پوشیدن زنان را حرکت انقلابی مانکن های ایرانی می داند، نقد می کند و در عین حال دیدگاهی را که ممنوعیت برقع در فرانسه را درست می داند، با این استدلال که هر رفتاری که زنان در پیش می گیرند به معنای درست بودن آن نیست.
وقتی به اینکه نکته در مقاله اشاره می کند که حجاب قابلیت بالایی برای تبدیل شدن به نمادی اعتراضی دارد و برقع هم در کشوری لائیک چون فرانسه پس از برخورد با آن این پتانسیل را دارد که از سوی نیروهای تندرو اسلامی در برخی موارد به نماد اعتراض تبدیل شود.
پس از پایان یافتن نوشتار یک برگه جلویم قرار دادم و به حجاب فکر کردم. به خودم گفتم هر کلمه ای که پس از موضوع حجاب به ذهنت می آید را بنویس: حاصل این شد، حجاب به نظرم با همه این موارد سر و کار دارد. به نظرتان موضوعی به این پیچیدگی باز هم در دنیا وجود دارد؟

حجاب، برقع، اسلام، سیاست، مبارزه، پوشش، زن، مرد، جامعه، پاکی، دیانت، مذهب، اختیار، اجبار، فضای عمومی، فضای خصوصی، اعتراض، قانون، حقوق بشر، ایدئولوژی، لائیسیته، چادر و ...

به نظرم لیست ادامه دارد، در تکمیلش کمک کنید

نقد بر خاتمی و یارانش

بعد از صحبت های خاتمی در خصوص عفو وبخشش که این روزها خیلی ها در موردش نوشتند و بحث کردند که به نظرم کاری کاملا درست بود چرا که تفاوت دو نوع دید به تغییر در ایران را نشانه گر است. به نقدهایی که به یاران خاتمی، وارد می دانم فکر می کردم. به نوعی دیدگاهی پرستش وار نسبت به وی وجود دارد که مرا ترغیب می کند باز هم در خصوص آن بنویسم.
۱) این گروه هر نوع نقدی به خاتمی را با این شائبه که مبادا رگه ای از توهین و تمسخر داشته باشند رد می کردند و همچون معلمان اخلاق نهیب می زدند که مراقب باشید در دام توهین نیفتید، در صورتی که بسیاری با زبانی سلیس و صریح به نقد سخنان وی پرداختند. گرچه گروهی که به نقد شخصیتی خاتمی پرداختند را اگر در نظر نگیریم باز هم توهین های بسیار کمی نسبت به حرف او دیدم. اما این گروه همچنان به رویکرد خویش ادامه دادند تا به امروز و حتی حالتی زننده و افراطی یافتند
۲) قرار دادن عکس خاتمی در کنار عکس خودشان در فیس بوک و یا دیگر شبکه های مجازی بسیار نگران کننده است. نه این رو که کسی حق ندارد دوستدار خاتمی باشد، به این خاطر که این انسان ها با چنین حرکاتی وقتی وارد نقد می شوند اول می گویند که گوش های ما بر هر سخنی بسته است و هر چه شما بگویید از یک گوش به گوش دیگر در است. حالا تا صبح پایه بحث بریز، استدلال کن. چرا که این اشخاص با گاردی بسته وارد جدال شده اند.
۳) رویکرد افراطی از آن سو را هم چندان قبول ندارم، فکر می کنم خوب بود که به حرف های خاتمی گوش می دادیم. به آنها فکر می کردیم و این در نهایت نتیجه گیری شخصی ما است که می تواند متفاوت باشد. گرچه شخصا مقاله ای نوشتم و در این مورد موضع خودم را مشخص نمودم که به نظرم الان نه زمانی برای مذاکره است نه مصالحه چرا که طرف مقابل قائل به هیچ گفتگویی نیست. این از باب سیاست بود اما در باب حقوق آنان که در حوادث پس از انتخابات آسیب های بسیاری دیدند نوشتم که به راحتی نمی توان همه چیز را فراموش کرد و این گروهی که در حال حاضر نقد می کنند در واقع همان وجدان های بیدار جامعه هستند که با یک فراخوان عمومی آشتی ملی سکوت اختیار نمی کنند، چون امکان پذیر نیست. این وسط حقوق برخی ضایع شده و باید مورد دادرسی قرار گیرد.
۴) عباس می گفت در مقاله ات بسیار دید حداکثری داری. پس از نقد او به مقاله بازگشتم و دوباره خواندمش. به این فکر کردم این تفاوت دید من و عباس هست. دیدم نسبت به شرایط حاضر جنبشی است. حتی اگر طرف مقابل دعوت به گفتگو کند حالا وقت آن است که به بحث بپردازیم که باید این کار صورت گیرد یا خیر نه اینکه بی شاید و اگر بپذیریم و راه مذاکره را باز ببینیم. دیکتاتور در ذهن ام زنده است و مذاکره با او باید جایی توجیه شود که احساس کنم نتایج بسیار ملموس و مثبتی برای جامعه خواهد داشت وگرنه به این مذاکره تن دادن را ناروا می دانم. در عین حال حتی اگر مذاکره ای صورت گیرد رسیدگی به حقوق خسارت دیدگان و دادرسی مرتکبان را هنوز هم قابل اجرا می دانم. نمی توانم بپذیرم بی هیچ دادگاهی کسی که تا دیروز شکنجه گر بوده در خیابان ها راه برود و هیچ گونه پاسخی به جامعه ندهد....

......................................................................................................
متن مقاله را هم اینجا کپی می کنم شاید در آینده دیدم تغییر کند. نمی دانم:


در باب زمان، شرایط و زمینه عفو عمومی

بسیاری از فعالانی که در حرکت های اجتماعی پیش و پس از انتخابات شرکت داشتند و به نوعی در جنبش اعتراضی مشارکت می کردند، عموم مردم و کسانی که دلسوز وضعیت ایران هستند، از شرایط حال حاضر جامعه ایرانی بسیار نگران اند. دغدغه ای که در نوشتارهای همه این دوستان دیده می شود. طرح پیشنهاداتی برای گشودن راهی جهت حل مسائل عدیده پیش رو و مشکلات عمده کشور و نجات از این وضعیت بسیار ارزنده و با اهمیت است .

از زمانی که سید محمد خاتمی، رییس جمهور دوره اصلاحات سخن از آشتی ملی به میان آورد و دغدغه و نگرانی خویش را که درد ما نیز هست مطرح کرد، صحبت های بسیاری در نقد و یا طرفداری راه حل وی مطرح شد.
گروهی وی را سیاستمداری خواندند که در پی راهی است و گروهی گفتند که سخن از عفو نابجاست. اما نکته مهم نقد سخنان خاتمی در کدام بخش نهفته است؟ چرا گروهی معتقدند که راهی برای بازگشت از مسیر طی شده نیست و تا زمان تحقق وضعیتی دموکراتیک در ایران فریاد عفو عمومی سردادن اشتباه است.

جنبشی که جریان دارد


سوالی که برای بسیاری از ما پس از سخنان خاتمی مطرح شد این است که آیا همچنان اصلاح طالبان شرایط نظام کنونی را برای بازی سیاسی و عمل در چارچوب آن مناسب می دانند؟ آیا بر این باورند که می توان همه چیز را به نقطه نخست بازگرداند و دست به اصلاح وضع موجود زد؟ شاید بر این تصور هستند که هنوز هم راهی برای بازگشت به قدرت پس از حذف سهمگین از سوی حاکمیت وجود دارد.

برای بسیاری از کنشگران جامعه مدنی و به خصوص فعالان اجتماعی و سیاسی این مهم امکان پذیر نیست. نه با این دید که امکان آشتی ملی برای نجات ایران نیست، با این نگاه که کشور نیازمند نظامی دموکراتیک که پایبند به حقوق بشر و تحقق آزادی های فردی باشد، است. مطالبه ای که از سال های پیش مبارزه برای آن آغاز شده است و حتی به نوعی قرار بود انقلاب سال ۵۷ خود ضامن برخی از این آزادی ها باشد. بنابراین با ساختار سیاسی حاکم که با توسل به زور و ارعاب نهادهای سرکوبگر بقا یافته، نمی توان چشم اندازی روشن از تغییرات سازنده را انتظار داشت و باید اصلاحات بنیادین لازم را در ساختار حقوق سیاسی انجام داد.

به نظر می رسد که در این بخش از سخنان خاتمی که «اگر به نظام و رهبری ظلم شده است به نفع آینده از آن چشم پوشی شود» هیچ نشانی از از واقعیت موجود دیده نمی شود. چرا که اگر از منظر جنبشی به قضیه نگاه کنیم مردمی که از یک حکومت خواستار عدالت و برقراری نظامی مبتنی بر رعایت قانون، انتخابات آزاد و حقوق شهروندی می شوند، چه ظلمی در حق یک نظام انجام داده اند؟ در واقع اینجا پرسش مطروحه این است که به راستی در حق چه کسی ظلم شده است؟ مردمی که به کار خویش مشغول بودند و روزی برای شرایط و زندگی بهتر پای صندوق های رای رفتند، اما چشم گشودند و دیدند که نه تنها رای شان دزدیده که از کلیه حقوقشان محروم شده اند یا رهبری که قدرت مطلق است و همه امکانات و ابزارها در دست اوست؟

به این نکته نیز بهتر است اشاره شود که در حال حاضر رهبری نه تنها سخن از مصالحه به میان نمی آورد که به نوعی خود را برنده جدل های پس از انتخابات می داند. در واقع سخن از مذاکره و مصالحه جایی معنا می یابد که طرف یا گروه مقابل به تبعات منفی کار خویش پی برده و دعوت برای مذاکره را می پذیرد. اما در حالی که جناح اصولگرا و رهبری چنین رفتاری از خود نشان نمی دهند، صحبت های خاتمی در این زمینه تنها متضمن پیامدهای منفی برای جنبش است. پیامدهایی چون انشقاق و تفرقه در میان طرفداران و یا حتی به نوعی منت کشی بی حاصل برداشت می شود.

عفو عمومی و وجدان جامعه


جای این پرسش بسیار خالی است که چه زمانی می توان سخن از عفو عمومی به میان آورد؟ چه شرایطی برای این نوع از عفو باید فراهم آید و آیا ما در آن وضعیت قرار داریم؟ گرچه نگارنده در سطح جزئی همواره نقدی به رفتارهای فردی ایرانیان دارد که بدون ریشه یابی اختلافات، تلاش برای قبول اشتباهات و جبران گذشته پس از هر گونه نزاع و مشاجره ای سخن از آشتی می زنند. در واقع زمان را عاملی برای فراموشی می یابند و حتی گاها گفتگویی از آنچه در میان رفت شکل نمی دهند. این رفتار شخصی در سطحی کلان تر هم قابل مشاهده است: زمانی که رییس جمهور سابق ایران پیش از آنکه سخن از برآوردن حق قربانیان حوادث پس از انتخابات بزند، آشتی ملی را خواهان است. بی آنکه توجه شود در نگاه کلی صلح زمانی معنا می یابد که حق ضایع شده اگر نه کاملا که تا حدودی ادا شود. اگر نمی توان حقی را ادا کرد، راهی برای جبران آن می توان یافت. بنابراین از این منظر این حقِ اگر نگوییم همه، که بخشی از ملت ایران است که طی سالیان متمادی ضایع شده و هیچ راهی نیز برای جبران حداقلی آن در نظر گرفته نشده است.

در همین راستا در بخش دیگر سخنان خاتمی ذکر این نکته حیاتی است که به میان آوردن موضوع عفو عمومی در حال حاضر بسیار نابجا می نماید چرا که زمانی می توان سخن از «آشتی ملی و عفو عمومی» کرد که در حال گذار دموکراتیک باشیم، یعنی جامعه در روند تغییر قرار گرفته و برای جلوگیری از شکست راه مثبت در پیش گرفته شده، فراخوان آشتی ملی صادر شود که صرفا در نظام هایی که تغییر دموکراتیک آرام و یا گاهی رژیمی صورت گرفته این موضوع تحقق یافته است.

اما باید در نظر گرفت که در حقوق بین الملل در باب «عدالت انتقالی» نیز وقتی در خصوص صلح و سازش سخن گفته می شود که «مکانیزمی» برای برقراری عدالت، تحقیق در خصوص جرائمی که عاملان و سرکوبگران انجام داده اند فراهم می شود. در واقع برآوردن مکانیسمی که بتواند بخشی یا همه اهداف عدالت انتقالی در شرایط گذار را محقق سازد (تاکید می کنم شرایطی که ما در آن در حال حاضر قرار نداریم ) که شامل موارد زیر است: توقف ادامه نقض حقوق بشر، تحقیق در مورد جنایات اخیر، شناسایی افرادی که مسئول نقض حقوق بشر هستند، اعمال تحریم و مجازات ها برای عاملان، ارائه غرامت به قربانیان، جلوگیری از سوء استفاده های آینده، حفظ و ارتقاء صلح و تقویت آشتی ملی و فردی است.

بنابراین این مکانیزم در واقع زمینه ای است برای جلوگیری از هر گونه انتقام گیری شخصی و حرکت های خشونت آمیز اما به برآوردن حقوق افراد یا خانواده هایی که طی فرآیند سرکوب نظام پیشین آسیب دیده، قربانی و متحمل سختی ها و هزینه های بسیار شده اند نیز توجه می شود. مثلا شرایطی را تصور کنید که در دادگاهی صالحه خانواده قربانیان حوادث پس از انتخابات در یک سو و شکنجه گران و بازجویان سوی دیگر قرار گرفته اند و در خصوص آنچه رخ داده شفاف سازی می شود. در این جایگاه می توان از خانواده های قربانیان درخواست عفو نمود.

در زمینه کارایی این مکانیزم نیز باید به مواردی چون تحقیق در مورد گذشته برای مشخص کردن تمام موارد سوء استفاده، پاسخگو ساختن ناقضان حقوق بشر و درخواست مصالحه و بر پاساختن پیشنهاداتی برای غرامت و گرامیداشت یاد قربانیان، وقایع و اتفاقات تاریخی و تهیه پیشنهاداتی برای اصلاح نهادهای دولتی سوء استفاده گر برای جلوگیری از نقض حقوق مردم در آینده، توجه داشت. چنین مکانیزم هایی همچون محاکمه های عمومی که برای به آرامش درآوردن وجدان های آسیب دیده جامعه است، بر اشتباه عواملان سرکوب پیشین صحه گذاشته و راهی باز می کند برای تساهل و مدارا. شاید بسیاری از این عاملان هیچ گاه احکام اعدام یا مجازات ها و حبس های بسیار سنگینی دریافت نکنند اما حداقل برای آنچه مرتکب شده اند بازخواست می شوند، از برخی حقوق اجتماعی محروم گشته و گاها به اشتباهات خویش نیز اعتراف می کنند. قابل ذکر است که این مکانیسم ها می تواند شامل برپا ساختن محاکمه های عمومی، کمیسیون ملی حقیقت یاب، اصلاحات نهادی همچون اصلاح سیستم امنیتی کشور و وضعیت زندان ها باشد.

این سیستم تنها در شرایطی معنادار است که کشوری در حال گذار دموکراتیک بوده و به دنبال راهی برای آشتی ملی باشد. نه در وضعیت سرکوب و ارعاب کنونی که بسیاری در زندان اند، شمار زیادی کشته شده اند و آنکه در بالا حمکرانی می کند به ظلم کرده اش نه تنها معترف نیست که بر زیر ماشین سنگین سرکوب چرخ های بیشتری می بندد.