Tuesday, August 23, 2011

زندگی جدید

نشسته ام در یک اتاق سی متری رو به پنجره ای که به حیاطی پر از گلدان باز می شود. سانتاکروز، جنوب امریکا در کالیفرنیا است. صبحی آفتابی و روشن. هنوز زمان خواب و بیداری ام تنظیم نشده است. روز جمعه به نیویورک رسیدم و فردای آن به سمت کالیفرنیا پرواز کردم. تقریبا ۴ پرواز در دو روز. زمان و تنظیم خوابم کاملا به هم ریخته بود. گرچه در حال بهبود است.

روز های قبل از حرکت در کپنهاگ چنان از جمع کردن دوباره، بار سفر بستن و رفتن خسته بودم. چنان از یک آغاز دوباره هراسان و ترس خورده، فرسوده و تنها که میلی برای آمدن نداشتم. به خودم و یک سال گذشته که نگاه می کنم می بینم تقریبا هیچ یک از دوستانی که به نوعی برای درس خواندن آمدند این چنین فراز و نشیب پشت سر نگذاشتند. بخشی اش محصول انتخابی بود که کردم و بخشی اش هم پیشامدهایی که پیش بینی نمی کنی و زندگی مملوء از آن است.

داشتم با عباس حرف می زدم و انچنان بغض داشتم و خسته که شادمانی این به دست آوردن دوباره را حس نمی کردم. ناراحت شد و بعد با من دعوا کرد، برایش قابل درک نبود چرا باز هم از این فرصت به دست آمده به جای شادمان بودن و شادی کردن چنان غمگین و خسته ام. نمی دانست که از آنچه خواهم داشت خوشحالم اما گاهی شانه های آدمی نیاز دارد با ضجه هایی بلند و سخت دردی را که روزها از پی روزها کشیده تخلیه کند. آن بغض لعنتی را رها سازد و برای ساعتی اشک بریزد تا جایی برای نفس کشیدن داشته باشد. اگر نمی گریستم، اگر با آن روزهای گذشته ام تنها نمی بودم و نمی اندیشدیم، نمی توانستم دوباره شروع کنم و این یک آغاز دیگر است.

آنچه که در اینجا و دنیای جدید می گذرد موضوع پست دیگری است گرچه در حال مکاشفه و شناخت این فضا هستم اما امید دارم اینجا سرمنزل دیگری باشد. جایی که شاید بمانم. نه برای همیشه که حداقل برای مدت زمان ماندگارتری و بخشی از مهمترین قسمت های زندگی ام را بسازم...

Thursday, August 11, 2011

تاملات ذهنی


تفکر بی قضاوت وجود ندارد، همه ما سویه های ذهنی از مسائل داریم که دریچه مان به زندگی را از دیگری متفاوت می سازد. قضاوت بخشی از ذهن است برای شناختی که قرار است حاصل گردد.
بنابراین «بی طرفی» وجود ندارد. آنکه می گوید بی طرف است صرفا شعار می دهد. «انسان بی طرف» یعنی انسان بدون شناخت.
گرچه این سبب نمی شود در قضاوتمان تا چه جایی که می توانیم از دایره انصاف خارج نشویم و تلاشمان را برای بی طرف بودن از دست ندهیم... شاید فرق افرادی که در اطرافیان ما زندگی می کنند و به نظر بی طرف می رسند و آنها که کاملا رادیکال و مطمئن در مورد امری صحبت می کنند در همین تلاش نهفته باشد. در همین کوشش برای حفظ انصاف...گرچه آنها هم قضاوت می کنند و در نهایت نتیجه گیری. اما آنها مسیری متفاوت تر از اذهانی که بر همه چیز و همه اتفاقات مطلق نگاه می کنند، طی می کنند.

زیستن در تاریخ

یکی از روزهای سخت بود که در میان یکی از گفتگو های بی پایانمان، در حالی که از آن همه فشار درمانده بودیم برای دلداری ام گفت تاریخ تکرار می شه. یه بار تراژیک، یه بار هم به شکل کمیک. ما شانس آوردیم در دوره کمیک زندگی می کنیم.
می خوام این روزها دوباره ازش بپرسم که آیا این تلخی تکرار وقایع است که کمیک می نماید یا هنوز وضعیت تراژیک از این فاجعه بار تر است؟؟؟
--------------------------------------------------------------------------------------------

سالها پیش:
اگر انقلاب فرهنگی اتفاق نیفتاده بود، الان حتما لیسانس داشتم یا فوق لیسانس. مسیر زندگی ام متفاوت می شد. جای دیگری بودم.

امسال:
اسمش رو دیگه نمی شه گذاشت سهمیه بندی، راهی برای انتخاب نمانده، علوم انسانی رو که حذف کردند، باقی رشته ها هم به نفع مردها سهمیه بندی، می خواستم روزنامه نگاری یا علوم اجتماعی علامه رو بزنم. درش رو بستند.

سالها بعد:
….........