Saturday, February 25, 2012

تصاویر

عکس ها، عکس ها، تصاویر
به عکس دو نفره مان دوباره خیره شدم در آن قاب
به همانی که ۷ سال پیش کسی جایی ازمان گرفت
چه قدر عوض شدیم
روزگار سخت تباهمان کرده
دیگر ساده نیستیم
ما زندگی را باختیم
سادگی مان را باختیم
دریافتیم
در این دنیای گرگ خو 
اگر گرگ نباشی فنا می شوی
تو دیگر آن مرد چتر به دست ساده
زیر سایه بان تئاتر شهر نیستی
من نیز
دختری جوان و در پی عشق که
چشمانش
روزی از شادی برق می زد
نیستم
سادگی ام با باکرگی ام رفت
به بادهای سرد و زمهریرها سپرده شد
آنی شده ام
که نمی شناسم
کاش زودتر
نباشم.

Friday, February 24, 2012

tamam

... گاهــــــــــی چیزی تمــــــــــام می‌شود. چیــــــــــزی درونِ آدم تمام می‌شود اما آن بیرون -بیــــــــــرون از مــــــــن- هنوز به حیــــــــــات خود ادامه می‌دهد. هنــــوز راه می‌رود هنوز حــــــــــرف می‌زند هنوز می‌خندد هنوز می‌بوسد. هیچ‌کس نمی‌داند چه بر سرِ زن آمده. اتفاق‌های امروز در امتداد دیروز است و سه روز پیش و هفته‌ای که گذشت، مثل همیشه؛ این‌جا اما قتلی‌ رخ داده است. این‌جا چیزی مرده است، و هیچ‌چیز مثل دیروز نیست. اتفاق، کم‌کم جا می‌افتد. سرگیجه می‌آید می‌نشیند پهلوی دل‌تنگی، پهلوی فراموشی...!

Sunday, February 19, 2012

سپیدها

بیست و یک سالگی... یک
بیست و دو سالگی...سه
بیست و سه سالگی ...پنج
بیست و چهار سالگی... سیزده
بیست و پنج سالگی....بیست و پنج

خیره در آینه
تارهای سپید را می شمارم
با تقلا بعضی ها را
میچیدم روزی

این روزها ولی زیر مشکی ها پنهانشان می کنم
اما برقی شان
چنان رخ می نماید
که دیگر نمی توان گمشان کرد
عمر
می رود....

Friday, February 17, 2012

زندگی عادی با من قهر است

Tuesday, February 14, 2012

vasl

شب وصل است و طی شد نامه هجر