Tuesday, May 29, 2012



آن گونه مست بودم
در ملتقای الکل و دود
که از تمام دنیا
تنها
دلم
            هوای تو را کرده بود
می­گفتم:
            این عجیب است
این قدر ناگهانی دل بستن
از من
            که بی­تعارف ، دیری است
زین خیل ورشکسته کسی را
درخورد دل نهادن
پیدا نکرده­ام
£
تب کرده بود ساعت پاییزی­ام
وقتی نسیم وسوسه­ام می­کرد
عطری زنانه در نفسش داشت
می­گفتم:
            این نسیم ، بی­تردید
آغشته با هوای تن توست
وین جذبه­ای که راه مرا می­زند
حسی به رنگ پیرهن توست
£
آن گونه مست بودم
که می­توانستم بی پروا
از خواب نیم شب
                        بیدارت کنم
تا راز ناگهان مرا
باران و مه بدانند
و می­توانستم
از جوی­های گل آلود
                        وضو کنم
و زیر چتربسته­ی باران
رو سوی هرچه هست
                        نماز بگزارم
آن گونه مست بودم
که می­توانستم
حتا به شحنگان
نام تو را بگویم
£
ـ آرام و مهربان و صبور ـ
از برگ­های نیلوفر
شولای بی­نیازی بر تن پیچیده
با پلک­های افتاده
پیشانی درخشان
و گونه­های رنگ پریده
چونان به « نیروانا»
تانیثی از دوباره­ی بودا
در ملتقای الکل و دود
                        باری
تصویر تو همیشه­ترین بود
بانوی شعرهای مه آلود!
می کنم  الفبا را، روی لوحه ی سنگی
واو  مثل ویرانی، دال مثل دلتنگی
بعد از این اگر باشم در نبود خواهم بود
مثل تاب بیتابی مثل رنگ بیرنگی
از شبت نخواهد کاست، تندری که می غرّد
سر بدزد هان! هشدار! تیغ می کشد زنگی
امن و عیش لرزانم نذر سنگ و پرتابی ست
مثل شمع قربانی در حفاظ مردنگی
هر چه تیز تک باشی، از عریضه ی نطعت
دورتر نخواهی رفت مثل اسب شطرنگی
قافله است و توفان ها خسته در بیابان ها
در شبی که خاموش است کوکب شباهنگی
در مداری از باطل، بی وصول و بی حاصل
گرد خویش می چرخند راه های فرسنگی
مثل غول زندانی تا رها شویم از خُم
کی شکسته خواهد شد این طلسم نیرنگی؟
صبح را کجا کشتند کاین پرنده باز امروز
چون غُراب می خواند با گلوی تورنگی
لاشه های خون آلود روی دار می پوسند
وعده ی صعودی نیست با مسیح آونگی
 

Monday, May 07, 2012

قرص ها

بسته های قرص  ضد افسردگی
بعد از تو به وعده روزانه ام اضافه شد...

Wednesday, May 02, 2012

گوش سپردن
به ترانه ها
آهنگ ها
همه آنهایی که دو نفری گوش داده ایم
در سکوتمان
خیرگی امان به منظره بیرون پنجره
پس از تو
آنقدر رنج آور است
که آرزو می کنم
کاش
کر می شدم

Tuesday, May 01, 2012

....

بی صدا
یا حتی کلامی
رفتم
تن خاکی جاده ها را به جان خریدم
درد ها را یکی یکی به دوش کشیدم
تا راحت تر بروی
راحت تر در آغوشش آرام بگیری...
چه دیر هنگام رسیدی
ای مرد
ای یار دیرینه
که دیگر درد روحم
مزمن و ماندگار شده
درمانی نیست
خراشیدن و مردن
یگانه راه است

کوچ سمانه

انگار با رفتنش یه بخشی از گذشته رو برده، یه بخشی که اولین ها برام توی همه شون خلاصه می شد... اولین هم ورودی، اولین آشنایی، اولین خوابگاه، اولین هاااا

صدا گرچه در ما خاموش است
گلو هنوز پر ز فریاد هاست

بعضی که وا نمی شود دیگر
تشنه شنیدن نوایی ست از تو

چنگال غمی که سینه را می درد
به گاه تنهایی آنچنان تنهاست
که دیوار ها را به سخن گفتن می خواند

لایک ها را پای عکست که بشماری
از مجموع انگشتان دست و پا فراتر نمی رود


اما شجاعتت در خاتمه دادن به این درد
زنده بر ماست....