Tuesday, January 08, 2013

موهای کوتاه

سپتامبر ۲۰۱۰ بود، تازه رسیده بودم به زندگی جدید در ونیز، روزها در استرس بی پایان، غصه ها، سختی و تنهایی تمام نشدنی می گذشت. انگار کسی نشسته بود و عقربه های ساعت را با تلاشی سخت هول می داد و کلاس از پی کلاس و جزوه به دنبال جزوه می آمد. در آن شهر دور هیچ کس نبود تا کلامی فارسی صحبت کنم. بعضی از هم کلاسی هایم سلام و خوبی را یاد گرفته بودند و هر روز صبح ازم می پرسیدند.
یک روز هم خانه هایم رفته بودند بیرون، نشستم جلوی آیینه حمام. آن یکی آیینه بزرگ توی سالن را آوردم، گذاشتم پشت سرم، قیچی را دست گرفتم، آخرین نگاه به موهای بلندم، قیچی را بردم میان دسته های مشکلی، لا به لای موها. دسته های مجعد با سردی و اندوهبار کف حمام فرود می آمدند، پشت سر را با اینکه آیینه گذاشته بودم درست نمی دیدم، تلاش می کردم کاملا اندازه هم کوتاه کنم. کار که تمام شد. موها را ریختم در کیسه ای. کف حمام را جارو زدم و تمیز کردم. سر سبک را زیر دوش بردم، فکر کردم دنیا همیشه برایم همین تغییرات بوده، انگار به کودکی برگشته بودم... موهایی که در گرمای کشنده مهارناشدنی بود و با اشک و قهر مرا آرایشگاه می بردند تا آنها را پسرانه کوتاه کنند. کوتاه کوتاه، هیچ تصویری از موی بلند در کودکی ام ندارم. کسی وقت و حوصله رسیدن به آن موهای وحشی را نداشت. راهی هم برای مرتب کردنشان نبود. پدر هم موی کوتاه و ساده دوست داشت... دسته های مو را تماشا می کردم که کف سالن را تا شعاع چند متر می پوشاند...آرزوی کمی موی بلند بخشی از حسرت های ناتمام کودکی ام شد...

Saturday, January 05, 2013

خطر خالی شدن از درد مردم

بکارت، رابطه جنسی، شکستن مرزهای سنتی، لباس پوشیدن، ارتباط با جنس مخالف، تنها بودن و تفریح، آزاد بودن. داشتن اختیار در انتخاب سبک زندگی دیگر آنقدرها مثل گذشته دغدغه ام نیست. اما می دانم که همین مسائل که من سالها برایشان جنگیدم تا در زندگی شخصی ام به دستشان آورم برای بسیاری از دوستان و هم نسلان ام درگیر کننده و مشکل ساز است. این رهایی و فاصله گرفتن از نرم اجتماع از سویی سازنده است چرا که ذهن را از مسائلی جزئی و حیاتی خالی می کند و پیوندی فراتر ایجاد می کند با دغدغه هایی دیگر. وقت و فرصت بیشتری فراهم می کند برای پرداختن به مطالعه، هنر و زندگی متفاوت اما از سویی دیگر می تواند فاصله ای ایجاد کند میان آنچه که مردم با آن درگیرند و آنچه من با آن دست به گریبان هستم. این روزها هراس جدا شدگی از درد مردم تمام وجودم را فرا گرفته.
می ترسم همینطوری پیش بروم وقتی دوستی می آید و در مورد دوست پسرش یا سختی های زندگی شخصی اش با من صحبت می کند نتوانم آنطور که باید گوش باشم و کمک کننده.
می ترسم جایگاهم را تغییر دهد و دور بشوم از مردمی که هنوز برای جرعه ای آزادی و اختیار می جنگند. حسی دوگانه و متفاوت دارم. کارش می توانستم راهی برایش پیدا کنم. شاید تلاش برای رهایی بخشی دیگران همان راه باشد....

Wednesday, January 02, 2013

ما نیاز داریم بپذیریم که زن مستقل، آگاه، با اعتماد به نفس و توانا تنها مورد نفرت مردان نیست، که مورد حسادت جامعه زنان هم هست. همین مسئله زنان را از هم دور می کند. وحدت آنها را از هم می پاشد... نیروی حسادت از نیروی نفرت قوی تر است.

زن قربانی، زن محکوم

فکر می کردم هیچ چیز برای زنان مهمتر از روابط عاطفی که برقرار می کنند در وضعیت فعلی جامعه ما نیست، زنانی که آموخته اند خود را در روابط نادان و ناتوان و وابسته نمایش دهند، زنانی که هویت داشته خود را در ارتباط تنگاتنگ به دست فراموشی می سپارند. اینها نتیجه جامعه پذیری منفعلانه ای است که در خانواده ها با ارزش های سنتی یاد می گیریم و تغییر این نقش ها چه قدر سخت است. از دست رفتن هویت یا گذشتن از شخصیت مس...تقل و توانا در نهایت بعد از سالها از هم پاشیدن رابطه را در پی خواهد داشت. این اتفاق هم معمولا برای زنان می افتد چرا که طبق انتظارات جامعه آنها هستند که خود را باید با هر شرایطی تطبیق دهند. آنها می بایست با بالا و پایین ها بیشتر کنار بیایند و ویژگی فداکاری و از خودگذشتگی یک طرفه را به نمایش بگذارند. چنین روابطی در نهایت نارضایتی و دور شدن افراد را در پی خواهد داشت. هر کسی به سمتی می رود... گرچه این زن همیشه محکوم است، چه زمانی که در رابطه قرار دارد و جایی فداکاری لازم را نمی کند و چه جایی که می خواهد آن نقش سنتی را تغییر دهد و برای داشتن شخصیتی مستقل تلاش کند...باید سعی کرد تصویر زن محکوم را در کنار زنان قربانی تغییر داد.