Tuesday, March 26, 2013

promise

No matter what life willbring and what costs I would pay, I promise myself to stay with disadvantaged people since I have been always one of them...

Friday, March 22, 2013

در هراس بودن ها و نبودن ها

Thursday, March 21, 2013

...

وقتی آسیب می بینی برگرداندن اعتماد اصلا کار راحتی نیست گرچه بدونی این فاصله گیری از اجتماع سبب ماندگار شدن اندوه و رشد افکار منفی می شود. می تواند سبب ادامه دار شدن کینه و ناراحتی شود امااز سویی حس می کنی  بهتر است دوستانم را به همان دایره قدیمی محدود نگه دارم و افراد جدیدی بیشتر وارد زندگی ام نکنم.
می ترسم، می ترسم به آدمها نزدیک شوم...

Thursday, March 14, 2013

دیگه دیره

هیچ گاه به عشق مجال بروز ندادم. یک بار این کار را کردم و فاجعه ای به بار آمد. آنقدر شکستم که برنخواهم گشت به آن احساسات

Wednesday, March 13, 2013

تصور رابطه بلند مدت

در ذهنم رابطه به صورت بلند مدت تعریف شده است. بسیار سخت است برایم که با کسی بیش از یک یا دو ماه قرار بگذارم و درگیر عاطفی نشوم. وقتی که هم می فهمم خودم یا طرف مقابل مجبور به جدا شدن به خاطر فاصله و ... هستیم انگیزه و احساسم را برای ادامه از دست می دهم. این در حالی است که هیچ یک از شرایط فعلی ام برای شکل دادن رابطه بلند مدت مناسب نیست. در عین حال رابطه لانگ دیستنس هم نمی توانم برقرار و حفظ کنم. 
در شهری که درس می خوانم نمی دانم چند ماه دیگر ساکن هستم و یا کجا کار پیدا خواهم کرد. رسما وضعیت ثابت و مشخصی ندارم اما بدون رابطه هم که نمی توان بود!!! مانده ام چه کار کنم.

راه حلش هم احتمالا اینه که تابوی رابطه بلندمدت و جدی را بشکنم یا اینکه کلا بی خیال هر گونه رابطه ای شوم که هر کدام مشکلات مختص خودش را دارد.

Monday, March 11, 2013

مرا میل گریه هر دم فزون می شود
.
.
.
.
.
.
.
.

Thursday, March 07, 2013

برای تو، برای من به یاد گذشته

فوت کرد
................................................

به دل خودم رجوع کردم . چرا که نزدیکترین کس به خودم ، خودم بودم . گذاشتم زنم بخوابد . دستش روی دهانش بود . انگار به خودش نهیب زده بود : « خفقان بگیر »
می دانستم خودش می داند اما نمی دانستم تا چه حد ؟...

...زنم دستش را از روی دهانش برداشت و چراغ رومیزی کنار تخت را خاموش کرد اما
در تاریکی هر دو قیافه اش را می دیدم؛ نیمی روباه که به درد یقه پالتوش می خورد و نیمی فرشته که دو بال کم داشت . نیمه فرشته آسایش می گفت: در یاخته های من تحمل سرشته شده است . این یاخته ها از حرمسرا شکل گرفته - با هوو تکامل یافته و به صورت معشوقه به من تحمیل شده است . گذشت می کنم و می کنم… نیمه روباهی اش می گفت: اما فرو نمی روم . تو اگر می خواهی برو شهرها را فتح کن، اما من آدمها را فتح می کنم و از جمله ترا، اسمش را بگذار مکر زنانه .
خودم اسمش را می گذارم هوشیاری زنانه...!

از پرنده های مهاجر بپرس/سیمین دانشور

Tuesday, March 05, 2013

No more pills

I quitted depression pills myself two weeks ago. using them for more than 9 months, made me addicted. I had depression, sleepless, anxiety, some tears at first week of quitting. I could not sleep some nights. I have started crying again by remembering memories but absolutely it was not like past. I just cried which made empty of grief.

I feel that pills prevent from crying which I think is not normal. Sometimes, I really wanted to cry to move on from sadness of something but could not. felt my eyes were dried and nothing was coming out, even in a really stressful and sad situation. I do not know how far I can go without them.

Monday, March 04, 2013

One

One of the worst act we can do with our friends or people around us: using them for our own purposes, using their trust and emotions intentionally or unintentionally.

Sunday, March 03, 2013

no return to past

نمی دونم چرا با یه تکست اینقدر مضطرب و عصبی شدم. همه ترسم از برگشتن اون روزهای سخته که گذروندم. گرچه می دونم هیچ چیز مثل گذشته نیست. می دانم که شرایط تغییر کرده و شاید هم آدم ها تغییر کرده اند اما من اصلا تمایلی حتی به اینکه یک ذره اون حس ها برگردند ندارم. می دانم که احساس خشم و ناراحتی هم بخشی از قضیه است و باعث عصبیت بیشتری می شود. اما نمی توانم نپذیرم که من برخی از آدم ها را در زندگی شخصی ام به هیچ عنوان دیگر نمی خواهم. اینکه آن آدم ها چه می کنند و چه روزگاری دارند هیچ ربطی به من ندارد اما حوزه شخصی ام را روزهاست که به رویشان بسته ام، پس بهتر است تلاشی برای بازگشت نکنند.