ما آدم ها دید محدودی داریم. معمولا یا شاید همیشه، بخشی از واقعیت و مسائل محدودی رو می بینیم. فاصله گرفتن و نگاه کردن از دور به قضایا مخصوصا اگر به صورت شخصی بهمون ربط داشته باشه خیلی سخت و دشواره. چون معمولاعاطفه و احساس و سود و ضررمان دخیل هست و کار رو خیلی سخت می کنه.
این مقدمه رو گفتم تا برسم به مثالی که توی ذهنم بود. امروز صبح از خواب که بلند شدم با خودم می گفتم چرا دارم غصه می خورم؟ اصلا غصه چی رو می خورم؟! یه لحظه برگشتم به گذشته، به پارسال، وقتی که این موقع استرس بسیاری داشتم. نه اینکه الان ندارم. الان هم استرس و اضطراب بخش جدایی ناپذیر زندگی ام شده اما مشکلاتم چنان بزرگ بود که هیچ وقت فکر نمی کردم راه حلی برای آن باشد. یکی از دغدغه های بزرگم قبض های چند هزار دلاری بیمارستان بود و عدم توانایی ام برای پرداخت. چند روزی به خاطر افسردگی شدید بیمارستان بستری شدم. اون موقع ها اصلا فکر نمی کردم این مسیری که داره طی می شه به کجا می رسه یا اینکه حتی تصوری از اینکه بیمارستان پایان این راه باشه نداشتم!
در نهایت خیلی چیزا رو واگذار کردم به زمان و تلاش کردم برای اینکه حل شود. اما خاطرم نمی رود که آن قبض ها یکی از کابوس هایم بود. اما امسال نیست! یعنی موضوع حل شد و بیمه تقریبا همه رو پرداخت کرد. در حال حاضر نشسته ام و در ذهنم نقشه می کشم برای کارهای پیش رو. اینکه فلان تاریخ باید فلان کار را تحویل دهم یا اینکه جواب این ایمیل را چگونه بدهم. به اینکه پایان نامه نوشتن را کی شروع می کنم و دو تا پیپر دارم که باید تحویل بدهم و ... اما دیگر آن حس تعلیق نیست. آن اضطرابی که نشات می گرفت از مسائل پیچیده به هم وابسته ای که نمی توانستم کاری برایشان کنم.
برای همین می گویم دید آدمی محدود است. نمی بینم که مشکلات بسیار بزرگ حل شده و الان علیرغم همه کاستی ها زندگی جریان دارد و .... شاید اگر بتوانی دیدت را وسیع تر بگیری و اتفاقات را از زاویه ای بیرونی و متفاوت ببینی، چندان هم در موقعیت های فشار، افسردگی سراغت نیاید. یا چشمت را بگردانی به دوستانی که داری و یا چیزهایی که با زحمت به دست آوردی
پ.ن.: پست رو با این آهنگ نوشتم
https://soundcloud.com/ahmed-gado-3/piano-saxophone