Monday, September 30, 2013

اشک واپسین

به کویت با دل شاد آمدم با چشم تر رفتم
به دل امید درمان داشتم درمانده تر رفتم
تو کوته دستی ام می خواستی ورنه من مسکین 

به راه عشق اگر از پا در افتادم به سر رفتم
نیامد دامن وصلت به دستم هر چه کوشیدم
ز کویت عاقبت با دامنی خون جگر رفتم
حریفان هر یک آوردند از سودای خود سودی
زیان آورده من بودم که دنبال هنر رفتم
ندانستم که تو کی آمدی ای دوست کی رفتی
به من تا مژده آوردند من از خود به در رفتم
مرا آزردی و گفتم که خواهم رفت از کویت
بلی رفتم ولی هر جا که رفتم دربدر رفتم
به پایت ریختم اشکی و رفتم در گذر از من
ازین ره بر نمی گردم که چون شمع سحر رفتم
تو رشک آفتابی کی به دست سایه می ایی
دریغا آخر از کوی تو با غم همسفر رفتم

Friday, September 27, 2013

خیلی ناگهانی امروز احساس ایرانی های خارج از کشور بعد از انتخاب خاتمی به عنوان رئیس جمهور و تحولات روابط ایران با جهان را حس کردم، یک حس عجیب در عین خوشحال بودن و امید داشتن اما ناباوری... حالا امیدوارم سرنوشت ما مثل اونها نشود. یعنی این دفعه واقعا اتفاق خوبی بیفتد و این جنگ تمام شود. وضعیت این همه ایرانی سفر کرده و در خارج بهتر شود. راحت بروند و بیایند. ایرانی های داخل شرایط بهتری داشته باشند. حالا همین که بعد از بیشتر سی سال دو تا رئیس جمهور با هم حرف زدند خودش خیلیه...

Wednesday, September 25, 2013

توانمندی چیست؟

فکر می کنم توانمندی چندان ارتباطی با داشتن کار و یا پول یا اشیا مناسب دور و بر آدم ندارد. مطمئنان اگر پول داشته باشی می توانی به دیگران کمک کنی، می توانی برنامه ریزی بهتری از وقت و زمانت داشته باشی، می توانی شرایط بهتری برای خود و اطرافیانت ایجاد کنی.
اما شاید توانمندی بخشی از این موضع است. توانمندی این است که در شرایط بالا و پایین بتوانی خودت را لنز بیرونی ببینی. بتوانی ناامیدی ها، شکست هایت را به قول اینجایی ها هندل کنی و سعی کنی ادامه دهی. بتوانی آرزو و امید را در خورد به همان قوت نگه داری. بتوانی با ممارست و تمرین به کاری که داری انجام می دهی ادامه دهی. طبق این تعریف احتمالا بسیاری از زنان و مردان ما که اطرافمان هستند و شغل چندان پرستیژ و موقعیت داری ندارند، در دایره توانمندها قرار می گیرند. آنها توانمندند چون ناامیدی ها را کنترل می کنند. می توانند دلسردی ها و افتادن ها را از سر بگذرانند و باز هم ادامه دهند. 

Thursday, September 19, 2013

دولت در آن سرا و گشايش در آن در است

چون نقش غم ز دور ببينی شراب خواه
تشخيص کرده‌ايم و مداوا مقرر است

از آستان پير مغان سر چرا کشيم
دولت در آن سرا و گشايش در آن در است

Monday, September 16, 2013

زنی رو به پنجره پاییزی


 
در من زنی است
ایستاده کنارِ پنجره ی رو به باغ پاییزی
محو تماشای ریزش باران
و رقص بر گ های زرد.
زنی
 که  دیر هنگامی است
دل به هیچ وعده ای
نه در خیال و نه در محال
نبسته است.

Sunday, September 15, 2013

ما نه رندان رياييم و حريفان نفاق
آن که او عالم سر است بدين حال گواست

Wednesday, September 11, 2013

اول: هیچ چیز به اندازه هوای مرطوب و دم من رو بی حوصله و عصبی نمی کنه. امروز هوای شهر به شدت دم داره و گرمه. سردرد هم از دیروز شروع شده و حسی از اضطراب و استرس تمام وجودم رو گرفت.

دوم:‌استادم ایمیل زده که تا اول نوامبر باید اولین درفت پایان نامه رو تحویل بدهی. این یعنی اصلن وقت ندارم و تا اول دسامبر هم درفت نهایی باید تحویل داده بشه.

سوم:‌ یک موضوعی امروز توی کله ام می چرخید که نمی دونستم چه طور بنویسمش یا بیانش کنم که منظورم رو برسونه. یا حتی خوندنی باشه. دارم توی ذهنم می چرخونمش تا خوب پخته بشه و بیانش کنم. ..