فکر کنم دیگه برای یلدابازی خیلی دیر شده باشه ولی چون دوتا از دوستانم(چهره زن هنرمند در جوانی و زن:من ) من رو به بازی دعوت کردند دیدیم زشته ننویسم. باید ازشون عذرخواهی کنم که اینقدر دیر نوشتم و تشکر که به فکر من هم بودند.
1) سر دوراهی اصلا نمی تونم تصمیم بگیرم. باید به من بگویند یا این یا اون. دیگه اینقدر قفل می کنم که یه نفر حتما باید بیاد هلم بده که توی دو سال گذشته معمولا دوست جون این کار رو کرده. گاهی وقت ها در مورد رفتن به اون طرف خیابان یا این طرف هم نمی تونم تصمیم بگیرم!!!
2) خیلی دمدمی مزاجم مخصوصا در مورد غذا. کی گفته زن حامله فقط ویار داره؟ پس من چی ام؟ در یک لحظه می تونم هوس هر چیزی رو بکنم و دو دقیقه بعد هم یادم می ره.
الآن که می بینید آروم نشستم باورنکنید چون یه دقیقه دیگه امکان داره از شدت عصبانیت حالتون رو بگیرم.
3)خیلی پرخاشگرم و به خاطر این مسئله یه روز نزدیک بود به علت پرتاب یه چاقوی بزرگ به طرف برادرم به عنوان قاتل شناخته بشم. خوشبختانه برادرم جاخالی داد و جون خودش رو نجات داد!!! یه بار هم که با دو تا پام رفتم توی در و در شکست متأسفانه!!! همین چند روز پیش هم داشتم با یکی از دوستانم در مورد یه مسئله فمینیستی بحث می کردم و حسابی تو موضع بودم و حالت تدافعی داشتم که اون هم لطف کرد و برگشت به من گفت ضعیفه. باور می کنید که من جعبه دستمال کاغذی رو با حرص تمام کوبوندم تو سرش؟ البته روزهاست که دیگه این رفتارهارو نمی کنم و موردهای بالا به دوران کودکی ام بر می گرده. دارم سعی می کنم آروم باشم. برای اعصابم بهتره.
4) بسیار خودخواهم و اگر از کسی خوشم نیاد امکان نداره که بتونم با اون ارتباط داشته باشم. شاید به خاطر اینه که آدم ها رو کاملا سیاه و سفید می بینم. با فردی که از نظر فکری با هم فرق داشته باشیم نمی تونم دوست بشم شاید بتونم باهاش صحبت کنم اما اگر تفاوت فکری بنیادی باشه کلا دور اون آدم رو خط می کشم.
6) نمی تونم بگم که چه قدر صریح هستم. مخصوصا اگر چیزی در رفتار کسی به نظرم بد بیاد اصلا نمی تونم حرف نزنم حتی اگر طرف تا آخر عمرش از من بدش بیاد می گم.
7) محافظه کارم. این رو پنهان نمی کنم و گاهی حتی از اعتراف بهش ناراحت می شم اما حقیقت داره. شاید تو ظاهر این طوری نباشه چون توی سال های اخیر خیلی سعی کردم که این مسئله رو کنار بگذارم.
8)گاهی وقت ها رازهای مگو دیگران رو ناخودآگاه در میان حرف هایم لو می دم. اگر کسی به من نگه این حرف روجایی نزن ذهنم ناخودآگاه می گذارتش توی کتگوری گفتنی ها. بنابراین بعد از اینکه می گم یادم می یاد که کاش نگفته بودم. اگر رازی دارید و به من می گید تأکید کنید جایی نگو. گاهی وقت ها هم فکر نمی کنم و حرف می زنم.
9)به شدت گیجم. دارم از خیابون رد می شم یادم می ره به اطرافم نگاه کنم و توی موارد بسیاری تا پای تصادف و بعدش مرگ پیش رفتم. موبایل و mp3 player جا گذاشتن و کیف و کارت گم کردن دیگه خوراکمه.
10) روزهای اولی که لپ تاپم رو خریده بودم باهاش می رفتم تو رختخواب و می خوابیدم. که خیلی خجالت آوره. آدم آخه اینقدر بی جنبه؟؟!!!!
11) از عروسک اصلا خوشم نمی یاد. برعکس خیلی از دوستانم با کادوهایی که توش عروسک باشه اصلا حال نمی کنم و خیلی وقت ها نمی تونم هیچ واکنشی از روی خوشحالی نسبت به شادی دیگران از خریدن یه عروسک جدید نشون بدم.
12) خیلی زود به سن بلوغ رسیدم به خاطر همین خیلی زود از بازی های کودکانه دست کشیدم. خانواده ام هم از این قضیه استقبال می کردند. دنیای کودکانه برای من خیلی کوتاه بود. توقعات و انتظارات همه از من خیلی بالا رفت. به خاطر همین اون سالها خیلی منزوی وتنها بودم. با اینکه الآن 20 سالم بیشتر نیست اما اگر کسی من رو برای اولین بار ببینه باورش نمی شه. چه از نظر روحیه ای و چه ظاهری و اخلاقی خیلی شبیه یه آدم 25ساله هستم. به خاطر این مسئله از سنین نوجوانی ید طولایی در عشق های خیالی دارم. من تا سن 15 سالگی عاشق هر کسی می دیدم می شدم اما تو تصوراتم. بعد از اون خیلی عوض شدم.
13)آدم بدبینی هستم. غر زیاد می زنم و خیلی وقت ها افسرده ام. سعی می کنم وقتی با دیگران روبرو می شم زیاد این خصیصه ها رو بروز ندم اما دوستانی که با من زندگی می کنند و به من نزدیک هستند از این جریان کاملا اطلاع دارند.
14)شاید به خاطر مورد 12 باشه که آدم مستقلی هستم. اگر هم وابسته بشم سعی می کنم به همه ی آدم های اطرافم نباشه. معمولا دنبال راهی می رم که می دونم درسته. دایره آدم هایی که از نظر عاطفی به اونها وابسته ام خیلی محدوده. معتقدم همه ی ما به محبت نیاز داریم. به دوستان نزدیکم عشق و علاقه ی زیادی دارم.
13)خیلی گیرم. اگر سوزنم جایی گیر کنه تا نفهمم چی به چیه ول نمی کنم.
14) تا سن 16 یا 17 سالگی هم خیلی مذهبی بودم که از 17 سالگی دیگه تمام شد. نماز مرتب. همه ی روزه ها رو می گرفتم. جلوی غریبه ها روسری می زدم. همه اش از سن 13 تا 17 سالگی در حال رفت و برگشت بودم. باورتون نمی شه ولی توی دبستان و راهنمایی حافظ قرآن بودم!!! توی خانواده کسی مذهبی نبود و با این خصیصه من خیلی تو فامیل و بستگان تو چشم بودم.
15) از متفاوت بودن هم خیلی لذت می برم. میل شدیدی به سیگار دارم اما نمی خوام سیگاری بشم. اما از مشروب اصلا خوشم نمی یاد. نمی تونم بخورم. امتحان کردنش هم راه به جایی نبرد.
16) یه روزی خیلی احساساتی ورمانتیک بودم. شعر می گفتم و نقاشی می کردم. تازه دف هم می زدم. خیلی هم خوب این ساز رو می زدم. اما همه اش رو گذاشتم کنار.
خیلی طولانی شد. احساس می کنم هر کی این ها رو بخونه بی برو برگرد از من احساس تنفر می کنه. این چیزهایی ست که خیلی ها در مورد من نمی توانند ببینند. فکر کنم همه اش گفتن از نکات منفی شد. اگر کسی نکته مثبتی در مورد من به ذهنش می رسه بد نیست بگه دلم رو شاد کنه. تازه باید به 5 مورد اعتراف می کردیم که مال من 3 برابر شد. کی گفته کسی نمی تونه بیشتر از 5 تا بنویسه!؟
من آرشیو خودم، تهوع، روزها گر رفت گو رو باک نیست، زندگی شاید همین باشد، تجربه های زنانه، نگذار به بادبادک ها شلیک کنند، نابهنگام، اشکها و ترسها (آدرسش یادم نمی یاد) رو به این بازی دعوت می کنم.
1) سر دوراهی اصلا نمی تونم تصمیم بگیرم. باید به من بگویند یا این یا اون. دیگه اینقدر قفل می کنم که یه نفر حتما باید بیاد هلم بده که توی دو سال گذشته معمولا دوست جون این کار رو کرده. گاهی وقت ها در مورد رفتن به اون طرف خیابان یا این طرف هم نمی تونم تصمیم بگیرم!!!
2) خیلی دمدمی مزاجم مخصوصا در مورد غذا. کی گفته زن حامله فقط ویار داره؟ پس من چی ام؟ در یک لحظه می تونم هوس هر چیزی رو بکنم و دو دقیقه بعد هم یادم می ره.
الآن که می بینید آروم نشستم باورنکنید چون یه دقیقه دیگه امکان داره از شدت عصبانیت حالتون رو بگیرم.
3)خیلی پرخاشگرم و به خاطر این مسئله یه روز نزدیک بود به علت پرتاب یه چاقوی بزرگ به طرف برادرم به عنوان قاتل شناخته بشم. خوشبختانه برادرم جاخالی داد و جون خودش رو نجات داد!!! یه بار هم که با دو تا پام رفتم توی در و در شکست متأسفانه!!! همین چند روز پیش هم داشتم با یکی از دوستانم در مورد یه مسئله فمینیستی بحث می کردم و حسابی تو موضع بودم و حالت تدافعی داشتم که اون هم لطف کرد و برگشت به من گفت ضعیفه. باور می کنید که من جعبه دستمال کاغذی رو با حرص تمام کوبوندم تو سرش؟ البته روزهاست که دیگه این رفتارهارو نمی کنم و موردهای بالا به دوران کودکی ام بر می گرده. دارم سعی می کنم آروم باشم. برای اعصابم بهتره.
4) بسیار خودخواهم و اگر از کسی خوشم نیاد امکان نداره که بتونم با اون ارتباط داشته باشم. شاید به خاطر اینه که آدم ها رو کاملا سیاه و سفید می بینم. با فردی که از نظر فکری با هم فرق داشته باشیم نمی تونم دوست بشم شاید بتونم باهاش صحبت کنم اما اگر تفاوت فکری بنیادی باشه کلا دور اون آدم رو خط می کشم.
6) نمی تونم بگم که چه قدر صریح هستم. مخصوصا اگر چیزی در رفتار کسی به نظرم بد بیاد اصلا نمی تونم حرف نزنم حتی اگر طرف تا آخر عمرش از من بدش بیاد می گم.
7) محافظه کارم. این رو پنهان نمی کنم و گاهی حتی از اعتراف بهش ناراحت می شم اما حقیقت داره. شاید تو ظاهر این طوری نباشه چون توی سال های اخیر خیلی سعی کردم که این مسئله رو کنار بگذارم.
8)گاهی وقت ها رازهای مگو دیگران رو ناخودآگاه در میان حرف هایم لو می دم. اگر کسی به من نگه این حرف روجایی نزن ذهنم ناخودآگاه می گذارتش توی کتگوری گفتنی ها. بنابراین بعد از اینکه می گم یادم می یاد که کاش نگفته بودم. اگر رازی دارید و به من می گید تأکید کنید جایی نگو. گاهی وقت ها هم فکر نمی کنم و حرف می زنم.
9)به شدت گیجم. دارم از خیابون رد می شم یادم می ره به اطرافم نگاه کنم و توی موارد بسیاری تا پای تصادف و بعدش مرگ پیش رفتم. موبایل و mp3 player جا گذاشتن و کیف و کارت گم کردن دیگه خوراکمه.
10) روزهای اولی که لپ تاپم رو خریده بودم باهاش می رفتم تو رختخواب و می خوابیدم. که خیلی خجالت آوره. آدم آخه اینقدر بی جنبه؟؟!!!!
11) از عروسک اصلا خوشم نمی یاد. برعکس خیلی از دوستانم با کادوهایی که توش عروسک باشه اصلا حال نمی کنم و خیلی وقت ها نمی تونم هیچ واکنشی از روی خوشحالی نسبت به شادی دیگران از خریدن یه عروسک جدید نشون بدم.
12) خیلی زود به سن بلوغ رسیدم به خاطر همین خیلی زود از بازی های کودکانه دست کشیدم. خانواده ام هم از این قضیه استقبال می کردند. دنیای کودکانه برای من خیلی کوتاه بود. توقعات و انتظارات همه از من خیلی بالا رفت. به خاطر همین اون سالها خیلی منزوی وتنها بودم. با اینکه الآن 20 سالم بیشتر نیست اما اگر کسی من رو برای اولین بار ببینه باورش نمی شه. چه از نظر روحیه ای و چه ظاهری و اخلاقی خیلی شبیه یه آدم 25ساله هستم. به خاطر این مسئله از سنین نوجوانی ید طولایی در عشق های خیالی دارم. من تا سن 15 سالگی عاشق هر کسی می دیدم می شدم اما تو تصوراتم. بعد از اون خیلی عوض شدم.
13)آدم بدبینی هستم. غر زیاد می زنم و خیلی وقت ها افسرده ام. سعی می کنم وقتی با دیگران روبرو می شم زیاد این خصیصه ها رو بروز ندم اما دوستانی که با من زندگی می کنند و به من نزدیک هستند از این جریان کاملا اطلاع دارند.
14)شاید به خاطر مورد 12 باشه که آدم مستقلی هستم. اگر هم وابسته بشم سعی می کنم به همه ی آدم های اطرافم نباشه. معمولا دنبال راهی می رم که می دونم درسته. دایره آدم هایی که از نظر عاطفی به اونها وابسته ام خیلی محدوده. معتقدم همه ی ما به محبت نیاز داریم. به دوستان نزدیکم عشق و علاقه ی زیادی دارم.
13)خیلی گیرم. اگر سوزنم جایی گیر کنه تا نفهمم چی به چیه ول نمی کنم.
14) تا سن 16 یا 17 سالگی هم خیلی مذهبی بودم که از 17 سالگی دیگه تمام شد. نماز مرتب. همه ی روزه ها رو می گرفتم. جلوی غریبه ها روسری می زدم. همه اش از سن 13 تا 17 سالگی در حال رفت و برگشت بودم. باورتون نمی شه ولی توی دبستان و راهنمایی حافظ قرآن بودم!!! توی خانواده کسی مذهبی نبود و با این خصیصه من خیلی تو فامیل و بستگان تو چشم بودم.
15) از متفاوت بودن هم خیلی لذت می برم. میل شدیدی به سیگار دارم اما نمی خوام سیگاری بشم. اما از مشروب اصلا خوشم نمی یاد. نمی تونم بخورم. امتحان کردنش هم راه به جایی نبرد.
16) یه روزی خیلی احساساتی ورمانتیک بودم. شعر می گفتم و نقاشی می کردم. تازه دف هم می زدم. خیلی هم خوب این ساز رو می زدم. اما همه اش رو گذاشتم کنار.
خیلی طولانی شد. احساس می کنم هر کی این ها رو بخونه بی برو برگرد از من احساس تنفر می کنه. این چیزهایی ست که خیلی ها در مورد من نمی توانند ببینند. فکر کنم همه اش گفتن از نکات منفی شد. اگر کسی نکته مثبتی در مورد من به ذهنش می رسه بد نیست بگه دلم رو شاد کنه. تازه باید به 5 مورد اعتراف می کردیم که مال من 3 برابر شد. کی گفته کسی نمی تونه بیشتر از 5 تا بنویسه!؟
من آرشیو خودم، تهوع، روزها گر رفت گو رو باک نیست، زندگی شاید همین باشد، تجربه های زنانه، نگذار به بادبادک ها شلیک کنند، نابهنگام، اشکها و ترسها (آدرسش یادم نمی یاد) رو به این بازی دعوت می کنم.