از جهان اجتماعی اطرافم که تمایل دارد بودن دو نفره ها را حتما در قالبی تعریف کند متنفرم.
این قالب یا باید ازدواج باشد یا رابطه دوست پسر و دوست دختر. من تنها می خواهم آزاد باشم می خواهم در یک رابطه خودم باشم. خود واقعی ام. در کنار دیگری تکامل پیدا کنم و نقص ها را برطرف سازم. من یک نفرم. یک فرد که سفری درونی دارم در این دنیا. آنچه می بینم متفاوت از آنچه است که دیگران به من نسبت می دهند. هر روز می کوشم این دنیای درون و بیرون را به هم نزدیک تر کنم تا از چند رنگی به دور شوم. اما دوست ندارم در قالب هیچ گونه رابطه ای هویتم تعریف شود. هویتی برای خویش دارم که نمی توانم آن را با کسی تقسیم کنم یا از کسی قرضش کنم. پس همچنان در این گردش روزگار می چرخم و در جستجوی معنا حرکت می کنم. شاید روزی به مقصدی رسیدم و شاید هم مقصد همین راهی است که می روم. شخصیتم همان تقدیری است که با پیمون مسیر ساخته می شود. یا تقدیرم همان شخصیتی که ساخته می شود. برای همین است که همه ما تا آخرین روز حیات وقت دارم مسیر زندگی امان را تغییر دهیم. به چیزی یا کسی بدل شویم که دیگران می خواهند یا تنها چیزی باشیم که خودمان خواسته ایم باشیم. دنیا به همین سادگی است. اما دوست ندارم از معناهای انسانی تهی شوم. نمی خواهم که خالی از هر گونه نفی ای پیش روم. آنجا که عقلم و احساسم راهنماست نمی توانم کاری کنم که به هر انسانی ضربه ای وارد سازد. چه قدر طول می کشد تا همه ما به این معنا ها برسیم. تا بیابیم آن مسیری را که باید قدم برداریم.
من در اوج بودن هستم با صدای این آواز. دیوانه ای زنده. زنده ای دیوانه. نشسته بر این میل و لپ تاپی در دست از نوایی می نویسم که در گوشم جاری می شود.